این قلم است نه شمشیر آخته! (بخش سوم)
ناصر مرقاتی
ناصر مرقاتی
بخش سوم: نگاهی به شیوه نقد آقای بزرگ امین.
تصور ذهنی جناب بزرگ امین از هر مدرنی مدرنیسم اروپاست؛ ساختاری یک دست و همه بُعدی. گرچه بعد اقتصادی مدرنیسم در پوشش تجارت و بانکداری و بعد سیاسی آن به شکل پارلمانتاریسم و حکومتهای ابتر و پاره ای از عوامل فرهنگیش نظیر مد، فلسفه، ادبیات و یا عواملی که به ارزش کالایی تبدیل میشوند سریعتر از عوامل علمی و تکنیکی، اجتماعی و حتی بسیاری از عوامل فرهنگی دیگر پای به ایران گذارده است، و این در شرق، آفریقا و آمریکای لاتین تقریبا عمومیت دارد، اما در واقع آنچه که بنام مدرنیسم به ما و کشورهای نظیر ایران رسیده است نمودهای سترونی هستند که فاصلۀ زیادی با تاریخ و سیر تکوینی این مقوله دارند. این بدان معنی است که ما هنوز از صدی هشتاد نمودهای مدرنیسم دوریم و فقط با جارو جنجال اطوار مدرن بودن را در میآوریم، حتی در بخش فرهنگی نیز، بخصوص در مباحث ادبیات و فلسفه (یعنی بی آزارترین بخش آن)، بشدت چشم بر دهان غرب دوختهایم. پس، مدرنیسم نه تنها ذاتی جامعۀ ما نیست، بلکه آنچه که بنام مدرنیسم داریم، در حد یک کپی برداری خوب از آن نیز نیست. از این رو ما مدرن بودن را صرفا و صرفا با محک های غربی، آنهم با هزار کج و کولهگی، میسنجیم. این اشتباهی است که ما را دچار لغزش بزرگی در درک این مقوله، بخصوص در جوامع نامبرده میکند. نمونهاش هم همین نگرش بسیاری از ما به تاریخ و ادبیات خودمان است که مثلا با نوک قلمی بخش بزرگی از آن را خط میزنیم و یا بدون هیچ بررسی عمیقی یکباره برای آن دورۀ خاصی را دست وپا میکنیم.
آنچه که در کشورهای جهان سومی نظیر ما بنام مدرنیسم خوانده می شود در اصل مترسکی از مدرنیسم غربی است نه خود آن. نه قطعیت، نه فردیت، نه ضدیت اصولی با سنت، نه وجود دولتهای دموکراتیک نوع غربی، نه علم و نه تکنیک و در یک کلام هیچکدام از عوامل تشکیل دهنده مدرنیسم بمعنی اخص کلمه در ایران وجود ندارد. و حتی سابقۀ اندیشۀ فلسفی کلمۀ مدرن نیز بیش از دو سه دهه نیست که مورد مباحثه قرار گرفته است. - و خدا اموات بابک احمدی را بیامرزد که این مباحث را به ما شناساند. - بنابراین، اینهمان انگاری نمی تواند به این سؤال اساسی پاسخ دهد که این مدرنیسم بر پایهی کدام بنیان و سابقۀ دموکراتیک و یا اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بنا شده است. ما در حقیقت از مفهوم کل مدرنیسم فقط گوشهای از جنبه ادبی آن که بیشتر در فرم خلاصه شده و تصویر بسیار مبهمی از فلسفۀ آنرا فهمیدهایم و بیان میکنیم و باقی مفاهیم و عناصر آن، دانسته و یا بیشتر ندانسته، به فراموشی سپرده میشود. برای مثال تصور و عکس العمل یک مدرنیست دو آتشه در کشور ما - چه زن و چه مرد- در قبال مراعات «حقوق فردی» ی همسری که به همسر خود خیانت کردهاست چیست؟ و یا فراتر از آن، زمانی که جناب بزرگ امین به تبع سیرهی پست مدرنیسم اوروپایی یکی از مبانی مانیفست خود را آزادی اظهار نظر در بارهی مستهجنات، که در واقع از حقوق فردی هر شخصی، در یک جامعۀ مدرن، شمرده می شود قرار میدهند، تکلیف خانم شاعرهای که هزاران قید و بند دارد چه می تواند باشد؟ آیا باید خانم مزبور شعر خود را در پستو بگوید و برای چهار دیواری پستو بخواند؟ شاید تصور ایشان این است که تنها دو سه نفری، که در خارج نشسته و فارغ از هرگونه فشار و قید و بندی قادر به اظهار نظر آزاد هستند، می توانند شاعرهای آوانگارد باشند؟ شاید آقای بزرگ امین بگویند ما در بیانیه به شناور بودن مفاد آن اشاره کردهایم! اما ایشان نخواهند توانست توضیح دهند که «حقوق فردی» چگونه می تواند در یک بیانیه مورد تغییر قرار گیرد؟ این از بنیان های مدرنیسم است و بهیچوجه الحاقی و ضمیمه ای نیست. چیزی که در خود مهد مدرنیسم چندان که باید رعایت نمی شود. ایران و آذربایجان که جای خود را دارند. این دو، تنها مثالهایی برای توجه دادن به دو مورد از یک موضوع مدرنیسم، یعنی مدرنیسم در حقوق فردی بود. هنوز در اوروپا بسیارند ایرانی هایی که بعد از دههها زندگی در آنجا در به در بدنبال همسریابی برای فرزندان، خصوصا برای دختران خود، به شیوۀ ایرانی هستند و در این راه به هر پستی، رذالت و زشتی تن میدهند و یا مردانی که میخواهند با یک بستهی باکرهی پست سفارشی ارسالی از ایران ازدواج کنند.
از سوی دیگر، مدرنیسم سیب زمینی بزرگ و داغی است که نه میشود آنرا بیرون آورد و نه آنرا قورت داد. زیرا به جهاتی مبشر یک زندگی عقلانی است و از جهاتی نمودار شئی شدگی و ازخود بیگانگی و همچنین ایجاد سنتی بنام مدرنیسم. و چه بسا ما تمامی آنرا در فرم و مد خلاصه می کنیم. و این همان توهمی است که پای بسیاری از استدلالهای مارا چوبین کرده است. شاعری که شعر مدرن بگوید، ساخنار فرمی و زبانی را هم در هم بریزد، اگر حرف خود را در هزار جوف و به هزار انتزاع نگوید که سر از جای دیگر در خواهد آورد، در اینصورت تکلیف حقوق فردی و آزادی های دموکراتیک چه خواهد شد؟
بدتر از این، مقولۀ پست مدرنیسم است. ادعاهایی که نه خود فیلسوفان پست مدرن به قطعیت آن حتم دارند، نه تاکنون تعریف واحدی از آن شده است و نه اصلا برای خود یک موجودیت مستقلی دارد. اندیشه هائیست گوناگون، گاها ضد و نقیض و بدون داشتن هیچگونه دستگاه فلسفی مستقل، که نه دولت، نه علم، نه اقتصاد خاص خود را دارد و نه صاحب هیچ یک از ویژگی های دستگاه فلسفی و اجتماعی و سیاسی نظیر مارکسیسم و مدرنیسم است و حتی خود از این کلیتها گریزان است. و در واقع، همواره آویخته ای است از گردن مدرنیسم. بقول دوستی "پست مدرنیسم حتی نتوانسته است نام خاصی را برای خود برگزیند و ناچارا همواره خود را به یاری پیشوندی برکلمه مدرن تعریف کرده است".
مارشال برمن (Marshal Berman) سیمای بسیار غم انگیزی از پست مدرنیسم قرن بیست و یکم ارائه می دهد:
" پیش بینی سرنوشت پست مدرنیسم در قرن بیست و یکم کار احمقانهای خواهد بود. لیکن فراز و فرودهای آن در 1990- 1989 می تواند روشنگر این نکته باشد که پست مدرنیسم بیشتر نوعی ذهنیت است تا یک نظریه: سفسطه ها و پیچیدگی های عمده، گزافهگویی، ایهام، ابهام، مجاز و تمثیل، کنایه، استعاره، طنز، هزل و هجو، شوخی، تقلید و تصنع، شبیهسازی و گرتهبرداری،یکنواختی و سادگی احساسی، احساس کسالت و رکود، دلمردگی و افسردگی سکوت، کسادی و رکود، نفرت و بیزاری از زندگی، احساس خستگی مدام (حتی در جوانان)، اطمینان و یقین به اینکه هر چیزی که میتوانست رخ بدهد، پیشاپیش رخ داده است، اتفاقات و حوادث غیر مترقبه و غیر قابل پیش بینی مدتهاست که رخ دادهاند، دیگر نباید به انتظار وقوع حوادث غیرمترقبه نشست (بدین ترتیب حتی مفهوم «خود» نیز به عنوان مفهومی «پسا» تلقی میشود)، استعداد ابداع و ابتکار چیزها بدون آنکه معنای چیزی را داشته باشند. ذهن پست مدرن تنها در دوران بحرانها و بنبستهای سیاسی و شرایط ضیق و اضطراری برای زندگی معنا و مفهوم قایل است... "
(پست مدرنیته و پست مدرنیسم/ ترجمه و تدوین حسینعلی نوذری / پست مدرن/ مارشال برمن/ ص33)
داستان خیزش پراگ و میدان تیانمن و بیعملی پست مدرنیسم به علت عدم اعتقاد و حتی مخالفتش با حقوق بشر چه حکایتهای تلخی را از فرصتهای برباد رفته توسط مدعیانی که نسلها را به امان خدای بازیافته گذاشتهاند، بازمیگویند.
و استینار کوال (Stinar Kvale) روانشناس بنام و یکی از برجسته ترین مدافعان پست مدرنیسم و به نحوی دیگر پاره ای از این ایرادات برمن را تأیید میکند.
" ... چیزی که به جای میماند نوعی نیهیلیسمِ آزادیبخش است، نوعی زیستن در اینجا و اکنون، نوعی خستگی، کسالت، فرسودگی و طنز و تجاهل سرخوش و شاد. شیفتگی و فریفتگی جای تفکر و تأمل را میگیرد ..."
(پست مدرنیته و پست مدرنیسم/ ترجمه و تدوین حسینعلی نوذری/ مضامین پست مدرنیته/ اسینار کوال/ ص 70- 71)
این نتیجۀ منطقی پروسۀ تکوین پست مدرنیسم است.
اشتباه نشود من منتقد رادیکال پست مدرنیسم نیستم و همواره از خردناب و فردیت و نقش آنها در ایجاد انسان شئی شده و از خود بیگانۀ عصر مدرن و سلطۀ تکنیک انتقاد کردهام، اما آنچه که پست مدرنیسم توانسته متفاوتتر از مدرنیسم بگوید و بکند، فقط نقد قطعیت خردناب در فلسفه، نقد اجتماعی مدرنیسم بعنوان موجد از خود بیگانگی و نوعی تمایل نسبی به گذشته در ادبیات و نقد ادبی است. چیزهایی که می تواند باب طبع من باشد! در هرحال پست مدرنیسم از طرفی منقد مدرنیسم است و از طرف دیگر معجونی است از تمامی اعصار. با این مقدمه ببینیم آقای بزرگ امین از این سه مقوله (مدرن، پست مدرن و آوانگارد) چه تصوری در ذهن دارند.
آقای بزرگ امین بارها در بیانیهها و همچنین در مصاحبه هایشان خود را یک منتقد ساختار شکن معرفی میکنند، از پست مدرنیسم دفاع میکنند، آوانگاردیسم را میستایند:
"آنتی- ادبیات بوگونکو آذربایجانین مدرن، پست مدرن و تام اؤزگور انسانینین دیله گی و ایسته گی اولاراق یئنی بیرادبی دالغادیر." (آنتی ادبیات، بعنوان آرزو و خواستهی انسان مدرن و پست مدرن و کاملا آزاد امروزین آذربایجان، موجی است نو.)*
و حتی مدرنیزه کردن کاراکتر شعر پارهای از شاعران را به آنان توصیه میکنند:
"هادی قاراچای علیرغم پرداختن جست و گریزانه اش به نقد در مصاحبه های تکلف آمیزش، به نظر من بهتر است به مدرن کردن کاراکتئرشعرش بپردازد، مرقاتی هم همینطور. کیان هم همینطور." (مصاحبه با ائلوار قلیوند)
اما به رغم این ادعاها در عمل ایشان هیچ ابائی از بکارگیریی نقدهای ساختارگرایانهی کلاسیکی:
"گؤردوک کی اوردا دایانیب فئمیدا/ عدالت قیلینجین ایتیرمیش/(کاری به ساختار فارسی جمله ها ندارم که حداقل باید نوشته میشد : اورادا/ عدالت قیلینجینی ایتیرمیش/ فئمیدا دایانمیشدی"
(بیشه که از شیر ...)
و حتی نوع رئالیسم سوسیالیستی آن، آن هم با کاتلیزوری از پست مدرنیسم (ملی، قومی، بومی و...) ندارند:
"شعر مرقاتی آهنگ و ریتم حیات آن روز آذربایجان و مطالبات سیاسی، روانی و تاریخی و ملی مردم آن را در هم آمیزی با اندیشه ای جهانی منعکس نمیکرد. رنگ و بوی بومیت درآن غایب بود." (بیشه که از شیر خالی باشد...)
که در نقل قول اول برخلاف مبانی پست مدرنیستی، با تأکید به دستور زبان کلاسیک، اهمیتی به ساختارشکنی در زبان داده نمیشود و در نقل قول دوم با انتقاد از عدم انعکاس «مطالبات سیاسی و ...[آنروز آذربایجان]» که با هر نوع نگرش مدرنیستی، اعم از مدرنیسم کلاسیک و یا آوانگاردیسم قطعیت گریز در تضاد است، عملا به دفاع از ساختارگراییی کلاسیسم افلاطونی پرداخته میشود. و این یعنی تقلیل بینش ادبیات مدرنیستی مبتنی بر عدم تعهد شاعر به سیاست و اخلاق، به یک ساختارگراییی مبتنی بر تعهد و احتباس درچهارچوبهی مطالبات سیاسی.
حال پرسیدنی است: آیا تجمیع تمامی این مقولاتِ گاها کاملا متضاد زیر چتر ساختار شکنی امکانپذیر است؟ در این مورد می توان بدوا به دو اشکال اساسی اشاره کرد:
اولا: نگرش قطعیتگریز آوانگاردی با نگرش کلیتگریز پست مدرنیستی لزوما همخوان نیست. حتی اگر ایهاب حسن با داشتن گوشۀ چشمی به اوایل کار پست مدرنیسم بگوید که:
"انگیزه و محرک پست مدرنیسم را نباید در گسستِ صریح از سبکهای مدرنیستی در نگارش ادبی، بلکه باید در بازگشت به برخی از اشکال متمردتر و غیر قابل کنترلتر کاربست آوانگارد جستجو نمود که در همان آغاز کار ویژگی های جنبش مدرنیسم ادبی و هنری را مشخص ساخته بود."
(پست مدرنیته و پست مدرنیسم/ ترجمه و تدوین حسینعلی نوذری/ پست مدرنیسم: نفی فرا روایت ها/ استیون کانر (Steven Conner) / ص 48)
زیرا این گسست ناشی از لزومی است که ریشه در مبادی و توصیههای متفاوت مدرنیسم و به تبع آن آوانگاردیسم از سویی و پست مدرنیسم از سوی دیگر دارد. چرا که آوانگاردیسم به تبع از مدرنیسم کاری به کلیتها ندارد. (نه به کلیت اقتصادی اعتراض میشود، نه به کلیت سیاسی تعرض میشود و نه اولیسوس هومر کلیت خود را در داستان اولیسوس جویس از دست میدهد.). تنها کاری که آوانگاردیسم میکند؛ اینست که قطعیتهای ظاهرا موجود را به چالش طلبیده و دائما در پیی تغییر و نوخواهی آشتی ناپذیر آنست، نه کلیت آن. حال آنکه، اس و اساس دیدگاه پست مدرنیستی نفی کلیتها و تبدیل کلانروایت ها به جزئیات است و حتی با گذشته نیز سر لاسیدن دارد. هم از این رو در پست مدرنیسم اجزا ارجحتر از کلیتهاست، اقوام ارجحتر از سیستمهای جهانی است و یا اجزاء اسطورهها مقبولتر از کلیت آنهاست، کلیاتی که بیشتر مبین ابقا و توجیهگر سیستمهای تقدیس شده است. آقا و خانم میرصادقی در رابطه با تفارق پسامدرنیسم و آوانگاردیسم معتقدند:
" ... پسامدرنیسم مخالف آوانگاردیسم است، حال آنکه جنبش های آوانگارد در ادبیات و هنر معمولا مدرنیست بودند، از اینجاست که بعضی پسامدرنیسم را مخالف دست آوردها و معانی مدرنیته میدانند. " (واژه نامه هنر داستان نویسی/ چاپ اول/ ص 50)
اختلاف بین پست مدرنیسم و آوانگاردیسم فراتر از آن میرود که اشاره شد. مثلادر رابطه با گذشته و تاریخ می توان پرسید: آیا آقای بزرگامین همچو آوانگاردها، دو آتشه گذشتهگریز هستند و یا همچو پست مدرن ها تمایل نسبی به بازگشت به گذشته دارند؟ استینار کوال (Stinar Kvale) یکی از برجسته ترین مدافعان پست مدرنیسم می گوید:
"در عصر پست مدرن حتی مفاهیمی نظیر ملت و سنت نیز احیاء و اعاده گشته و سازمان تازه ای پیدا می کند." (استینار کوال/ مضامین پست مدرنیته/ فصل چهارم از کتاب پست مدرنیته و پست مدرنیسم/ تألیف و تدوین حسینعلی نوذری/ ص 64)
می بینید که کوال صاحب نظر پست مدرن بازگشت به گذشته را رد نمی کند و حتی طالب احیاء آنست، حال آنکه آوانگاردیسم کوچکترین گذشت به گذشته را قبول ندارد و در تصمیم خود قطعی است. این را می توان یکی از عمدهترین نکات افتراق شمرد.
ثانیا: به طریق اولی می توان مدعی شد که پست مدرنیسم با مدرنیسم نیز مخالف است. اگرچه شاید عدهای آنرا عقبۀ مدرنیسم بدانند و یا چون چارلز جنکز(Charles Jencks) مدرنیسم را لابلای صفحات تاریخ بگذارند و به بایگانی به سپارند و یا همانند پارهای، پست مدرنیسم را بنا شده بر خاکستر مدرنیسم قلمداد کنند. بنا براین تعارض آشکاری بین مدرنیسم و آوانگاردیسم از سویی و پست مدرنیسم از سوی دیگر وجود دارد. و در اساس مانعهالجمع.
شاید بتوان اینها را به طنز نوعی دعوای خانوادگی نامید اما در رابطه با نقد کلاسیک چه؟ من چه در بخش دوم این مقاله و چه در پاراگرافهای فوقِ همین بخش نشان دادم که جناب بزرگامین به فراخور مقام از نقد کلاسیک نیز روی گردان نیستند. از این رو میتوان به یک مورد دیگر نیز اشاره کرد:
ثالثا: پست مدرنیسم ساختارگریز با هر شکلی از ساختارگرایی متون در تناقض است. کریستوفر نوریس (Christopher Noris)می نویسد:
"شالوده شکنی در امتناع از پذیرش ایدۀ ساختار به عنوان موجودیتی، به هر مفهوم، مفروض و یا عینی در متن، وجهه ای علنا «پسا-ساختارگرا» از خود به نمایش میگذارد."
(شالوده شکنی/ کریستوفر نوریس/ پیام یزدانجو/ ص 8)
از این رو وقتی آقای بزرگ امین از یک سو از تعهدی بنام «مطالبات سیاسی و ...» صحبت میکنند و از سوی دیگر به ساختارگراماتیکی زبان شعر من ایراد می گیرند و به زعم خود آنرا اصلاح می کنند، در واقع از ادعای ساختارشکنی پست مدرنیستی خود فاصله گرفته و آنرا به ساختارگراییی افلاطونی تقلیل میدهند. ساختاری که یکبار در مفید بودن شاعر (وظیفۀ شاعر) متجلی میشود و بار دیگر در ساختار زبانی کهنهای که ایشان به عنوان «حداقل» تکلیف میکنند.
و البته که تمامی این تفارقها در زیر سقفِ خودساختهای بنام نقد ساختارشکنانی پست مدرنیستی منحصر به آقای بزرگامین جمع میشوند.
پس آنچه که در بیانیه و مصاحبهها و ادعاها جمع شدهاند یکسر متناقض و آنچه در عمل بعنوان ساختارشکنی ارائه شده است بی معناست.
التوبه اگر منکر بلکل مدرنیسم و یا پست مدرنیسم باشم، ولی تصور من براین است که مار مرد شیاد برای انبوهی که نه حرف «میم»، نه حرف«الف» و نه حرف «ر» را می شناسند گویا تر از مار مرد باسواد بوده است، هرچند که ما بخواهیم در میان آن انبوه بنام علم و سواد یقهدرانی کنیم و ندا در دهیم که هرکه مرا قبول ندارد ارتجاعی و عقب مانده است. مگر اینکه بجای شعار، تک- تک مفاهیم را رمزگشایی کنیم، بیاموزیم و بیاموزانیم و بعد انتظار فهمیدن مفهوم مجرد نوشتۀ «مار» را داشته باشیم. بنا براین آرزو دارم که بجای نفرت پراکنی، بجای گروه بازی، فحاشی و توهین و همچنین دو دوزه بازی و بجای ادعاهای عجیب و غریب «شاعر جهانی» خواندن خود با ترجمۀ یکی دو شعر به زبانی دیگر، از سوی هر کس و طرفی که باشد، بدوا به فکر آموختن و آموزاندن حرف به حرفِ کلمۀ «مار» باشیم. و ضمنا بی هیچ گذشتی عیبها متنها را بگوییم و حسن ها را تقویت کنیم. اگرچه شاید این یک توصیۀ محافظهکارانه است، ولی چنانکه دیده میشود شکل معکوس آن نتیجۀ نامطلوبی را به بار آورده است.
در هر حال، کار نقادی با پس زدن نقد کلاسیک اعصار گذشته از اواخر قرن نوزده و بخصوص در قرن بیستم به سه علت در اوروپا پا گرفت و تتمههای بیمارگونۀ آن به ما رسید:
1) کار نقد نیز همانند کار نویسندگی، شاعری و ... تبدیل به حرفه و ارزش داد و ستدی و منبع در آمد پر سودی شد. کسب سود بیشتر ترفند های گوناگون حتی موذیانه ترین اشکال آنها را طلب میکرد.
2) با گسترش چاپ کتاب و روزنامه و مجلات، بسیاری به کار شعر و هنر و نقد روی آوردند و در نتیجه بازار حب و بغض ها گرمتر شد. منتقدینی سر برافراشتند که اگر نیت اولیۀ آنها در پرکردن جیب نبود، غرور و خود خواهیی بود که به حق و یا ناحق بخت بسیاری را نگون، و بخت پاره ای را برافراشتند.
3) منتقدینی از هر نحلۀ فکری که ضمن باور به نورم ها در خدمت هنر و ادبیات بودند.
حال در صحنۀ ادبیات ما هم شاید بتوان یکی از این شخصیت ها شد.
اما در خاتمه میخواهم نشان دهم که نیت این نوشته نه کوبیدن شخصی است و نه توهین و تحقیر دیگران. از این رو بخشی از مصاحبۀ کذاییای را که حدود چهارماه و اندی پیش انجام گرفته بود و من قبلا در باره آن در زیرنویس بخش دوم این مقاله صحبتی داشتهام در زیرخواهمآورد. شاید بهترین توجیه آوردن آن، ارجاع منتقد و خواننده به درست خواندن متون، باریک بینی در نقد و دوری از خودبینی و دعوت به تلاشی مشترک برای پر کردن انبانهای خالی احتیاجات ادبیمان باشد.
گونئی ادبیاتی نین گلهجهیینی نئجه گؤرورسونوز؟
بیلیریک گونئیده چوخ چاتیشمامازلیغیمیز وار بو هئچ سؤز قونوسو اولا بیلمز، آنجاق نه یاخشی کی بو چاتیشمامازلیغیمیز وار، یوخسا بئله دؤرتنالا چاپابیلمزدی هونر و ادبییاتیمیز. بلکه بو سؤز بیرقهدر پارادوکسلو سؤز اولسون، آنجاق نئینککی دوغرو دور.
من دئمیرم بوردا عاغلاسیغینماز بیر ایش گؤرولوب، یوخ گؤرولمویوب! آنجاق آز ایشلرده گؤرمویوب اؤز دیلینده اوممی اولان بو یازیچی و شاعیرلر.
گونئییده یاخشی نثر یازماغی باشارمیریق، منجه گونئی ده هئچ قوزئییین قوندارما نثرینی یانسیلییانلار دا یاخشی یانسیلییانمیرلار ارهمیک او نثری. آنجاق گونئیده ادبییات دیریدیر، چالیشقاندیر، آتلیب- دوشندیر، دوروب دوشونندیر. قاچیب- باغیراندیر بو دلی ادبیات. گونئیده هردن بیر بیلگیسیز و کونترولسوز دیلآریتما و سؤزجوک قوندارما هوسلرینی نظرده توتماساق، اوندا دئمک اولار چوخ چکمز بیر اؤزهل گونئی نثرینه تانیق اولار گؤزلریمیز. ناصیر منظورینین اوچ اثری (میانانین یئرلی سؤزجوکلرینین چوخلوغونا باخمییاراق) و هابئله ایواز طاهانین چوخ گؤزهل اثری اولان «قورشون هاردان آچیلدی» هئچده آز شئیلر دئییللر. چوخچکمز بیزیم نثرده چئشیدلی سبکلر و مکتبلر تَجروبه اولونار. دونوب قالماریق یوز ایل بوندان قاباقکی ماسا آرخاسینین ساغلیق نثرینده. ایندیدن گنجلرین ایچینده دهیرلی یارادیجیلیغین نشانهلرینی گؤرمک اولور. بولاردان شریف مردینین «مال ایمام» آدلی قیسسا ناغیلی چوخ گؤزهل بیر طرح و آخیما مالیکدیر. علی عباسینین ده یاخشی ایشلری اولور. بولار گئتمک یوخ یوگورمکدیر.
گونئیده چوخ چاتیشمامازلیغیمیز وار، آنجاق نه یاخشی کی وار. چونکو شعر صفیمیزین اؤنونده گئدنلر شهریار، ساهیر، سهند و اوختای اولدو، آرخادان گنجلر گلدی هادی قاراچای، کیان خیاو، حئیدر بایات، حمید آصفی و خانیملاردان فرانک فرید، ملیحه عزیزپور، زیبا کرباسی، لاله جوانشیر و اولکر اوجقار و اونلارجا آدلارین اونوتدوغوم قیزلار و اوغوللار شعره هوسلی و نفسلی.
گونئیده چوخ چاتیشمامازلیغیمیز وار، آنجاق نه یاخشی کی وار. یوخسا ادبییات تاریخیمیزده ترتؤکن هوممت شهبازینی و ادبییات فلسفهسیینده ایواز طاهانی، تنقیدده جعفر بزرگ امینی، نادیر ازهرینی و آیریلارینی هاردان تاپاردیق گؤرهسن؟!
90 ایل بوندان قاباق قوزئی تورکجه اوخماغا باشلییاندا، گونئی ده فارسجا اوخویوب یازماغا باشلادی. اگر بیری بیریندن اوزاقلاشمانی نظرده توتساق بو اوزاقلیق 90 ایللیک یوخ 180 ایللیک حسابلانمالیدیر. آنجاق هرنه اولورسا، بو 90 ایلده و یا بو 180 ایلده بیز هئچدییشیلمهدیک. ییخیلدیق، دوردوق و گئتدیک، گئدیریک و گئدهجهییک. بیز یقینن دیریییک.
18/7/ 2011 – اصلاح نهایی 28/ 7/ 2011 برلین/ ناصر مرقاتی
_____________________________________
*_ (اینجا نمی خواهم بپرسم که بیانیه از کدام انسان مدرن و پست مدرن و کاملا آزادی صحبت می کند.