.

.

  




  قاطر پاپ راسیست بود!

  ناصر مرقاتی 




  •    قاطر پاپ راسیست بود!

 

همینکه سر و صورت خونین و مالین و اثر نعل وارونه را برلب و لوچۀ آن پیرمرد دیدم، بر دلم چکید که این کار باید زیر سر «قاطر پاپ»* باشد، همان قاطری که سالها کینۀ مهتر و تیماردار خود را در دل پروریده بود تا سر بزنگاهی و به غنیمت فرصتی، به جفتکی شدید و سدید، تلنبارِ دق-دلیِ پس ماندۀ خود را بر سر و روی خصم فروریزد.

گرچه از سویی ابتدا با خود گفتم که "دست بدار!" زیرا به اقل؛ یک قرن و چند دهه زمانی چنان اندک نبود که بَعدِ گذشتِ آنهمه سال آن کینه­مند انتقامجو هنوز نیز باقی به چنان جفتک پراکنی باشد، اما از سوی دیگر دل قوی داشتم که آن پیر، مگر بجز ماوقع چیزی گفته است و –اگر گفته باشد- چیزی فراتر از دموکراسی فرنگی گفته است تا جوابش به جفتک بر دهان او داده شود؟ چه کنم که از چکیده بر دل خویش نمی توانستم به غمزۀ عینی دل شست، از اینرو انالحقی گفتم و گمان داشتم که روح قاطر مزبور پس از آن سالهای دور، همچو تعویض پیرهنی، در کالبدی دیگر حلول و ظهور کرده است، تا بدین طریق نوبت به لگدمال کردن پیر ما رسد. و بدین طریق توانستم که گرهِ بعد زمان را حل و فصل کنم. با این همه هنوز ایرادی عظیم و جسیم پابرجا بود. فلذا با خویشتن خویش گفتم: "مرد حسابی حال گیریم که روح قاطر پاپ به «دون به دون»شدنی** بر پیرهنی دیگر درآمده، آیا کسی سوال نخواهد کرد که قاطر پاپ غربی کجا و پیر شرقی کجا؟"  از این رو سخت و مدید سر برجیب تفکر نهادم که بناگه جرقه ای و بارقه ای در آن خلا جاویدان خدادادی من درخشیدن گرفت، جرقه چنان بناگه جهید که کم مانده بود بی لا پیرهنی به کوچه و بازار شوم و فریاد برآورم که یافتم- یافتم! به هر حال قصه از این قرار بود که نهایتا بعد مسافت نیز به عمق تفکری حل و فصل شد و بنده دریافتم؛ روح قاطر پاپ از همان بدو کار آکنده از قرحه های خباثت راسیستی بوده است، و همین خباثت است که بر گردۀ روح قاطر، با دون به دون شدنی از گذشتۀ اعصار به زمانِ حال گسیخته افزار نقل مکان کرده است. مگر نه اینست که آریاپرستی از فرنگ به شرق رسیده است؟ و جالبتر آنکه دریافتم؛ قاطران می توانند نیکو تاریخدانان برجسته ای باشند اگر لگام بدست تاریخسازان رسمی کذا در کذا بسپارند و تاریخ دویست ساله را به وارونه­گی به دوهزار و پانصد سال ارتقاء دهند.  

 

 

ناصر مرقاتی/ برلین

 2013- 05- 28

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*- «قاطر پاپ»  داستان کوتاه از مجمعوعۀ «نامه هایی از آسیابم» اثر «آلفونس دوده» (۱۸۴۰ - ۱۸۹۷) نویسندۀ فرانسوی.

**-  «دون به دون شدن» : از پیرهنی درآمدن و به پیرهنی دیگری رفتن = جلد عوض کردن (تناسخ) از باورهای معتقدین «انالحق»ی و خصوصا از باورهای «بکتاشیان» است.