.

.

 نقطه. سر سطر!

   ناصر مرقاتی  





مقالۀ ذیل با برخی تفاوتها، در تاریخ 24 مای 2012 ،آمادۀ انتشار بود. ولی با توجه به نقطه نظرات دوستی، بخشی از آن حذف و به صورت کنونی در آمد. با این حال عمده ترین عامل دیر کرد انتشار آن، امیدِ هر روزۀ من نسبت به پایان این هیاهویِ برای هیچ، و آغاز یک مباحثۀ  مبتنی بر تعقل و تحمل و رواداری جهت گره گشاییِ یکی از مشکلات عدیده مان  بود. این امید به یأس مبدل شد، و اتهام زنی ها و ادعاهای بی مبنا و تکذیب و تأییدهای جانبدارنه و یارگیری های بدون تلاش برای حل این معضل، هرچه بیشتر شدت گرفت. از این رو تصمیم به انتشار آن گرفتم. ضمنا از خوانندگان وئبلوگ یازی به خاطر درج مطلبی خارج از چهارچوبه و سیاق نوشتار ادبی و یا مسائل مربوط به ادبیات پوزش می خواهم. 



ناصر مرقاتی



  • نقطه. سر سطر!


خانم مجتهدی عزیز،

به گمانم کمتر کسی خود را درگیرمشاجرات لفظی و کشاکش های دیگران می کند. و بسی اندکتر  می توان سراغ داشت که پیۀ بد بینیِ حد اقل یک سوی مشاجره را به تن بمالد و به قضاوت بنشیند. آرام کردن و به داوری در حق خود نشاندن دو سویه ای که برافروختۀ خشمند، کار چندان ساده ای نیست. به گمان عده ای، نباید خود را در التهاب و کوران این مشاجرات قرار داد و آرامش خیال و لذایذ اوقات را به  غل و زنجیر یقه درانی های دیگران بست که رهایی از این غل و زنجیر چندان هم کار آسانی نیست، از اینرو تنها باید به نظاره نشست، و اگر اجبارِ اظهار نظری باشد، به تأییدات کلی و کلی گوئیهایی که نه سیخ را بسوزاند و نه کباب را، قناعت کرد. اما من به جای خنثی ماندن و کلی گویی ها، می خواهم تا آنجایی که اطلاعاتم اجازه می دهد و تا جایی که پیگیر این ماجرا ها بودم به قدر وسع، نه بعنوان یک شخص نظاره گر، بلکه بعنوان کسی که تمامی این جریانات را به نوعی متعلق بخود حس می کند،با یادآوری و مرور دوبارۀ پروسۀ این جریان به نکاتی انگشت بگذارم که شاید بتواند گره اصلی را تا حدودی بازگشایی کند.

اجازه می خواهم چند نکته را بدوا خدمتتان عرض کنم، تا در ادامه بحثم از هرگونه ابهام و شکی که  احیانا بتواند بر سلامت بیاناتم سایه افکند، پرهیز شده باشد. 

1- بی شک هر بحث عقل گرایانه ای، که موجبات هرچه شفاف تر شدن گفتمان حقوق ملی آذریایجان شده و به تبع آن زمینۀ احقاق حقوق اتنیک ترک آن را فراهم کند، بحثی است سازنده و ضروری.

2- بی هیچ شبهه ای جایگاه رفیع گفتمان عقلایی و منطقی چنین بحثی به ویژه بدان نحو که در بسیاری از موارد جناب دکتر اصغرزاده با بیان علمی و امروزی مطرح می کنند غیر قابل انکار و چشم پوشی است. و ایمان دارم که ایشان موجبات گشایش برهۀ خاصی در آشوب بازار اظهارات عقب مانده، نا آگاه، واپس گرا، نیم پز و حتی کاملا پرت شده اند و این قابل ستایش است.

3- من با احترام به مساعی مجلۀ وارلیق و قدردانی از خدمات فرهنگی آن ، مشخصا، نه از جمع و هواداران نشریۀ «وارلیق» بوده ام  و نه هیچ شناخت و بده بستانی با آقای مهران بهاری داشته ام. فلذا بری از هرگونه جانبداری شخصی و ایضا ارتباط و تعلق خاطر نسبت به وارلیق و آقای بهاری هستم. و من باب مزید اطلاع باید عرض کنم که در تمامی طول عمرم تنها یک شماره وارلیق و آنهم به خاطر چاپ بی اطلاع از منِ یکی از اشعارم، که به لطف و انتخاب مرحوم سؤنمز در وارلیق چاپ شده بود، خریده ام. (سه یا چهار شماره و یا ضمیمۀ موجود در مجموعۀ کتابهایم را نیز یکی از دوستان به من هدیه کرده بود.) و این، اگرچه بخودی خود و بدون در نظرگرفتن دلایل من مزیتی محسوب نمی شود، اما به هر رو می تواند نشانی بر برائت باشد. 

4- در رابطه با شیدائی بر کلمۀ «ترک» و «خون ترک» و یا «نژاد ترک»، آنهم در گسترۀ اندیشۀ پسامدرن امروزین، که به حقوق ملل، اقوام، اقلیت ها و ادیان و در یک کلام جزء در قبال کل تأکید می شود، و ایضا در قبال آرزوهای محال و خنده دار  اتحاد ترکان عالم و این قبیل تخیلات و توهمات گاها خطرناک که در نتیجۀ تزریق آموزه های ملت سازان غربی و حماقت راسیسم شاهنشاهی و نوع اسلامی آن و چشم هم چشمی های بچه گانه اما خطرناک خودی ها تشدید می شوند و ما شاهد نمونه های خونبار آن در دیریاسین، کفرقاسم و خوجالی و ...در طی قرن گذشته بوده ایم، بری از هرگونه شائبه بوده، و اعتقاد دارم که در هر شرایطی  پروراندن چنین تخیلات و توهماتی نه تنها قطعا ره به بیراهه دارد، بلکه می تواند ما را سالها و حتی ابدالدهر از نیل به اهداف انسانی همزاد با جنبش عدالتخواهانه آذربایجان دور کند. در بند چنین افکاری بودن حتی در خوشبینانه ترین شرایط ممکن، به هرز دادن توان بالقوه و بالفعل جنبش و فراهم کردن مفر و تعلیق زمانی برای بقای راسیسم شاهی یا اسلامی در جامعه است. 

5- من نیز مانند پاره ای از علاقه مندان تحصیل حقوق ملی ملت ترک به همراه سایر ملیت های موجود در جغرافیای آذربایجان، با اولویت دان به امر استقلال، علاقمند یکی از شیوه های ممکن نیل به آن یعنی فدرالیسم با تأکید به حق تعیین سرنوشت هستم. شاید این امر در چشم انداز کنونی ممکن ترین راه باشد و در پسِ فردایی، موضوعیت خود را از دست بدهد. فلذا هیچ اندیشه ای مرا به سوی دیدگاههای افراطی و تخیلات واهی نخواهد کشید. اما با تمامی این اوصاف هیچ گونه تمایلی به همکاری – به عنوان عضویت- در هیچیک از جریانات سیاسی نداشته و تصور من بر آنست که کار نوشتن و دوری از روشهای بخصوص سیاسی می تواند به موقع خود، مثمر ثمرتر از بسیاری از فعالیتهای سیاسی باشد.

6- من هر ترفندی را که موجب  انحراف، سکون، تعلل و یا توقف جریان مبارزۀ جاری می شود بشدت محکوم کرده و هر فعالیت خواسته و یا ناخواستۀ نفاق افکنانه ای را مردود و حتی در مسیر منافع جمهوری اسلامی و راسیسم می دانم.

7- اعتقاد دارم که دیدگاه چپِ علاقمند به مسئلۀ آذربایجان که بعنوان موجدان و اشاعه دهندگان و فعالان حقوق ملی در مدت زمانی طویل طلایه دار مبارزه در آذربایجان بوده اند، اکنون نقش کلیدی و منحصر بفرد و حتی راهبردی خود را از دست داده اند. آنچه که ما در سالهای اخیر از حرکت سرگشته، تند رو، بی تئوری و آشفته اما بی محابای اخیر آموخته ایم، بارها مؤثرتر از آموزه های محافظه کارانۀ چپ بوده است. * 

خانم مجتهدی عزیز،

سخن من از بحثی آغاز می شود که حدود دو سال پیش با تغییر نوشتاری کلمۀ «آذربایجان» به «آزربایجان» پیش آمد. واقعیت اینست که من در آن زمان به سختی با بکارگیری حرف «ز» بجای حرف «ذ» مخالف بودم و چنانکه یکی از همکاران شما مستمع گفته های من بود، این امر را یک افراطی گری و بدعت غیر منطقی نامیدم و بدین تصور باقی بودم، اما پس از شنیدن سخنرانی علمی حدود یک سال پیشِ جناب اصغرزاده در رابطه با انواع راسیسم و اشکال متنوع مبارزه در قبال آن، که نوعی از آن مبارزه؛ ایجاد اعوجاج و یا غیر نورمال نویسی یعنی دِفورمه کردن رسم الخط رسمی بود به این نتیجۀ منطقی رسیدم  که «آزربایجان» نویسی نیز خود می تواند نوعی از مبارزه تلقی شود، هرچند که می تواند باب طبع من نباشد و یا احیانا در پسِ پشتِ خود، عقیده ای افراطی را نهان داشته باشد. نتیجۀ این یادآوری بجز این نخواهد بود که اولا به چیزی که شناخت درستی از آن نداریم نباید تاخت و ثانیا اظهارات منطقی جناب اصغرزاده  نه برای شنیدن از این گوش و در کردن از گوش دیگر گفته شده است، بلکه آموزه ایست که همواره باید مطمح نظر همۀ مبارزان و به ویژه علاقمندان ایشان قرار گیرد، یعنی اینکه بعد از درک و قبول آن یا در عمل آنرا بکار بریم و یا همواره آویزۀ گوشمان باشد. و همچنین است  اصطلاح « راسیسم که به جای «شوونیسم» خوش و درست نشسته است.  می خواهم تأکید کنم بر اینکه گوش های تیزتری وجود دارند که بدنبال ارزش واقعی و جایگاه کلمات و اصطلاحات مورد نیاز مبارزه هستند. اما چنانکه وقایع اخیر نشان می دهد بنام مبارزه با سنت، این آموزه بشدت و به دفعات نقض و در عمل مورد سؤال واقع شده است. از اینرو محکوم کردن کسی که به تبع نمونه های مشابه در اظهارات آقای اصغرزداه و حتی پیش از رهنمودهای منسجم ایشان، دانسته و یا ندانسته آذربایجان را با حرف «ز» می نویسد، ما را در برابر این سؤال اساسی قرار خواهد داد که کدام بخش از بیانات آقای اصغرزاده، که به حق از او ستایش می شود، مورد قبول شماست و کدام بخش نیست؟ 

در آن زمان «آزربایجان» نویسی آقای بهاری از سویی و درگیری های لفظی ایشان با چند نفر از جمله جناب صدرالاشرافی از سوی دیگر زمینۀ دیدگاهی را فراهم کرد که همواره با شک و تردید به ایشان نگریسته شود، نگاه تشکیلاتی چپ نیز به این موضوعِ، نه چندان قطعی و نه چندان محرز، دامن زد و این هیچگاه حتی با وجود مثال آوردن ها و نمونه نشان دادن های دکتر اصغرزاده فروکش نکرد. انتقادهای آن زمانیِ چند تنی که اصرار در شناسایی هویت واقعی آقای بهاری داشتند و استتار ایشان در پس نام «مهران بهاری» و عکس یک مانکن را دلیل اظهارات «به حق خود!!!» در وابسته به جمهوری اسلامی نشان دادن ایشان می دانستند، دلیل محکمه پسند و قابل ارائه و اعتنایی نبود، زیرا پرسیدنیست که در این شرایط چه لزومی دارد که ما از سر و کول عکس آن جوانک مانکن معروف سرک بکشیم تا حس کنجکاوی خود را ارضا کرده و بجای برخورد با مفاهیم و موضوعات مطروحه از طرف آقای بهاری و آماده کردن پاسخ بی غرضانه  و منطقی در قبال آن، بی هیچ مستندی و بی هیچ احراز جرمی حکم محکومیت کسی را صادر کنیم. آنهم تنها با حدس و گمان بر اینکه  متهم  کاسه ای در زیر نیم کاسۀ خود دارد. آیا ما عافیت نشینان به این موضوع  توجه داریم که به صرف  شایعه ها، که منشاء و مخرج آن تا کنون برای کسی دقیقا عیان نشده است، احتمال ندارد که خود به عامل شاخته شدن بیگناهی که هیچ، بلکه یک مبارز محتملا استوار و بی باک تبدیل شویم. اینهمه با رمل و اسطرلاب قضاوت کردن و اینهمه اصرار برای شناختن و شناساندن برای چیست؟؟ چرا ما باید دنبال آوازه خوان بگردیم وقتی که امکان دارد درون آواز را به کاویم و شاید پس از فهمیدن، از محتوا و طرز اجرا و هارمونی صدا و معنا و آهنگ آن لذت بیریم. پس با حدس ها و گمان ها و شیوه های فرسوده نمی توان  محکمه ای را به سرانجام رسانید. با اشباح خواندنِ مستعار نویسی چون آقای بهاری نیز، قطعا هیچ پنهانی آشکار نشده است، زیرا منطقا تاریخ مبارزات کشورها و ملل گونگون آکنده از بکارگیری چنین روشهایی است  و قطعا شکل پنهان مبارزه، چنین استعاره ای را ایجاب می کند. برای مثال همۀ ما داستان «نینا» را خوانده ایم و یا آقای فرزانه برای شناخته نشدن نامشان در نشر کتاب «گذشته چراغ راه آینده» از یک نام جعلی سود برد و صمد بهرنگی نام های گوناگونی داشت و به تناسب مقام از «قارانقوش»، «ص. ب» و نامهای دیگر استفاده می کرد و حتی در حال حاضر پاره ای از دوستان شناخته شدۀ حتی خارج نشین، که ابائی در برملا شدن نامشان نیست، از نامهای متعدد مستعار استفاده می کنند. و مطمئنم که اگر آقای فرزانه و صمد بهرنگی به هر دلیلی در فضایی مجازی مجبور به پنهان نویسی بودند، از عکس های مجازی نیز استفاده می کردند. تاریخ ادبیات سیاسی ملل دیگر نیز پر از چنین مجازهاست. البته سوء استفاده از این روش معمول، در هر شرایطی قابل پیش بینی و امکان پذیر است و صد البته محکوم کردنش با ادلۀ مستدل و محکمه پسند قابل قبول است، و لاغیر، ضمن تحمل و خویشتن داری و پرهیز از هر ترفندی که باعث شناساندن کسانی که احتمالا به صدق در این راه گام نهاده اند می شود، صرفا باید چهار چشمی مراقب بود. 

من دوباره تأکید می کنم که هیچ بده بستانی با آقای بهاری و یا شناختی از ایشان نداشته و ندارم و چه بسا تردیدها در بارۀ ایشان صحت داشته باشد، چه بسا ایشان دست در دست دشمن داشته باشند، چه بسا ایشان یکی از بسیار مهران بهاری های «یک شبکۀ خطرناک» باشند. و چه بسا نباشند. اما تمامی اینها احتمالات است، نه جرم محرز  و یا برعکس دفاع محرز، از اینرو  بهیچوجه نباید مانع بازبینی عینی اتفاقات اخیر و سبک و سنگین کردن کم و کیف رفتار خودمان باشد و البته تنها سعی من اینست که برای پرهیز از تکرار، روندی را نشان دهم که موجبات درگیریهای لفظی بی حاصل اخیر را فراهم کرد. لاغیر، لاپوشانی شرمگینیِ همچو منی، با دست یازیدن به شیوۀ کار و کوپیه برداری از عملکرد جمهوری اسلامی و یا هر قدرت توتالیتر مطلقا و مطلقا نقض غرض خواهد بود. 

در هر حال، پروسۀ کش و قوس با آقای بهاری تا چند ماه قبل با افت و خیزهای متناوبی ادامه داشت. حدوث اتفاقاتِ متعددِ هر چند ظاهرا غیر مرتبط در چند ماهۀ اخیر، زمینۀ التهابی ای را فراهم کرد که می توانست برای کاشت تخم هر نوع برخورد نامناسب در خاکی مناسب باشد.  و این، چه زود به بر نشست و با الصاق مقاله ای از آقای صدیق در رابطه با اتیمولوژی لغت « آذری»  و «آذر» و اظهار نظر آقای مهران بهاری، بصورت یک زخم مزمن عفونی دهان باز کرد و بدین ترتیب تقابلات کلامی و نوشتاری شدت گرفت. تقابلاتی که رفته- رفته آتش آن تیزتر و پرشررتر می شود. به نظر من، برای ارزیابی این اتفاقات، نخست باید نقطه ای بر پایان مجادلات لفظی گذاشت و خود از توهمات سترد و بررسی را از سر سطر آغاز کرد، زیرا تنها مدارک قابل اعتنا کامنت ها و همچنین اظهارنظرهای متعدد آقای بهاری و مقالات خانم مجتهدی است، که موجودند. و بدین طریق می توان از مستندات به تعابیر و تأویلات و ارزیابیها رسید. زیرا عکس العمل ها نه بر اساسی اثباتی، یعنی تجزیه و تحلیل روند اتفاقات و کامنت ها و عقاید آقای بهاری و بر آن اساس محکومیت ایشان، صورت گرفته، بلکه حائز احساسات شدید و بدون مراجعه به مدارک بوده است. 

حدود دو ماه و اندی پیش،که ذکر تاریخ دقیق آن لزوما مورد نظر نیست، ابتدا خانم مجتهدی مقاله ای به قلم آقای صدیق را، که گویا در یکی از سایتها درج شده بود، در صفحۀ فیس بوک شخصی خود الصاق می کنند. در این مقاله جناب صدیق به اتیمولوژی کلمات «آذر» و «آذری» پرداخته و بدین طریق به اصطلاح آنرا مرتبط با کلمۀ آذربایجان قلمداد می کنند. آقای مهران بهاری، مانند هر کامنت گذار دیگری، کامنتی مبنی بر غیر علمی بودن این اندیشه، در صفحۀ خانم مجتهدی می نویسند. آقای مهران بهاری چرا این مقاله را غیر علمی می دانند؟ این سؤالی بود که می توانست حداقل خانم مجتهدی را مشتاق شنیدن ادلۀ این ادعا نشان داده و بحث را بر بستری منطقی پیش برد، و یا لااقل به ظنِ «شناخت قبلی» جواب کامنت ایشان داده نمی شد.  حال آنکه چنین نشد  و بدین ترتیب بحثی که ابتدا ظاهرا به آرامی پیش می رفته است با دخالت عده ای و البته با سخنان تحریک آمیز آنان و با توجه به پیش زمینه و سوابق قبلی، که فوقا به استحضار رسید، به مشاجرات بعدی کشیده می شود.



«آذری» و «آذر» و حساسیت ها.



چرا اظهارات آقای صدیق، غیر علمی نامیده شده؟ گرچه طرح عنوان «غیرعلمی» به موضوعات قابل تأویلی چون «آذری« و «آذر»  درست نبوده و بهتر آن بود که به تکرار نویسی آن از روی کسروی و عبدالعلی کارنگ اشاره می شد، اما با این حال کل چنین برخوردی شایستۀ بررسی است. شاید سن و سال و یا دوری از تبریز و یا اشتغال به مشغله های دیگر از جملۀ آن عواملی باشند، که جدی بودن و اهمیت و حساسیت نسبت به این کلمات را چه در آن شرایط و چه در حال حاضر چندان نمودار نسازد، اما در واقع، این کلمات، در راستای ملت سازی رضاشاهی، بخشی مهم از تاکتیک یک نگرش راسیستی عمده ای بود که استراتژی  و هدف خود را بر اساس خالی کردن زیر پای اتنیک ترک و ممانعت از نزدیکی به آذربایجان شمالی و ترکیه و رضا دادن به حقارتِ ماندن در چهارچوبۀ ایران و پذیرش هژمونی راسیسم سازماندهی کرده بود. ما داستان های زیادی از کوششهای رضاشاه و پسرش محمد رضا شاه و اعوان و انصارشان برای دِتورکه کردن آذربایجان و بریدن هر نوعی از امید از دل آذربایجانیها شنیده ایم، ولی در واقع نه ظاهرا آنها را لمس کرده ایم و نه هیچگاه چندان که باید عمیقا آن را جدی گرفته ایم. یکی از اقدامات رضا شاه که به یاری کارچاق کن هایی نظیر محمود افشار، و عوامل خارجی و تاریخشناسان و باستان شناسان و ماسون های ریز و درشت خارجی و نشخوار کنندگان داخلیش انجام گرفت، نشان دادن و تثبیت برتری فارسها، و کم مقداری ترکها و عربها و در صورت لزوم، نشان دادن این بود که اقوام ساکن ایران همه ایرانی بودند حتی «گویش» آنها ایرانی بوده است و در نتیجۀ یورشهای موهوم عرب و مغول و ترک «گویش» آنها تغییر یافته است و اصل هویت آنان مستور مانده است، و در این راستا به حاتم بخشی هایی نیز در تاریخ کذایی ایران تن داده اند، کما اینکه برای ایرانی نشان دادن «آذری ها» به یاری عوامل خود «ماد» ها و بسیاری دیگر از شاهنشاهی ها دست ساز و شخصیت های کذایی بعد از حملات کذایی تر مسلمانان به ایران را به ما بخشیدند و داستان 1000 سال پر از خونریزی و قتل و جنایت، شهوت پرستی، زنباره گی و بچه باره گی را به ناف ترکها بستند و به ما و جهانیان باوراندند. یکی از اقداماتی که در این راستا مستمرا پیش می رفته و اکنون نیز کماکان مورد استفادۀ مشترک راسیسم شاهنشاهی فارس و راسیسم اسلامی قرار می گیرد، اقدام به ساخت سند از قبیل آنچه که آقای فریدون آغاسی اوغلو در گوناز تی وی راجع به آنها داد بیان می دادند و به وجود اسنادی از اقوام « آز» و «آس» و ... اشاره می کردند**، و همچنین درج آثاری مبنی بر آذری بودن زبان قدیم آذربایجانیها، بود. بله خانم مجتهدی، در واقع بحث بر سر آذری و آذر نیست بلکه بحث بر سر نتیجۀ تأویل و یا به زبانی صیح تر سوء تأویلی است که برای کوبیدن ما مورد سوء استفاده قرار گرفته، بحث برسر سند سازی و باوراندن دروغ بزرگی بنام 1000 سالِ کذایی فسق و فجور و تاختن و کشتن و شقه کردن و تجاوز و زن بارگی و ... بنام ترکهای ایران و بستن به زبان خود ترکهاست***شاهنشاهی هایی که یک سند قابل ارائه، یک بنا، یک قبر، یک پل، یک مسجد، یک مدرسه، یک بیمارستان و یک مقبره از آن وجود ندارد و نداشته و هیچگاه با دهات مخروبه و کاه و گلین همین 50، 60 سالۀ پیش که بنام شهر تبریز و شیراز و اصفهان و ... خوانده می شدند هیچ همخوانی و مناسبتی ندارد. و در قبال تقاضا برای ارائۀ  کمترین نمونه، از اوهامی بنام حملۀ اسکندر و عرب و مغول و تیمور و ترک و خرابی و ویرانی و سوختن کتابخانه های کذایی میلیونها جلدی کتاب صحبت کردند و به اصطلاح به اسنادی موهوم مراجعت دادند که دست ساز همین غرب و ماسونها و عوامل داخلیشان و پاره ای از همه چیز بی خبرِ گریخته از پوسیدگی اندیشۀ دینی بودند. و البته یکی از این اسناد کتابیست نوشته شده توسط عبدالعلی کارنگ نامی، که دست آموز جناب افشارِمعروف، یعنی موزی ترین همکار رضاشاه در تقابل و دشمنی با ترکها و عربها، بود. نوشتن و پخش این کتاب که در واقع ادامۀ خوش رقصی های دانسته و یا ندانسته و چه بسا و به احتمالی مأموریت اجباری احمد کسروی بود****، در نیمه اول سالهای 40، به مثابه آب پاک مضاعفی بود که بر آخرین التهابات کم جان باقی مانده در دل و دست پاره ای از آذربایجان دوستان ترک ریخته شد و این تأثیر بسیاری در تکمیل تئوری و عمل شاهانه نسبت به ترکها داشت. چیزی که نتایج نامیمون آن برای بسیاری، چندان که باید قابل احساس نیست. و منبعد تمامی ما در تمامی بحث هایی که با آگاهان و یا ناآگاهان آریا پرست و خودی و یا مغرضان داشته¬ایم به کرات آنرا شنیده ایم و دل شکسته تر شده ایم. و این  نمی تواند بجز بخشی هر چند ظاهرا جزئی در پروسۀ مبارزات ترکهای آذربایجان تلقی نشود. حال به نظر شما در چنین احوالی  مقالۀ نت برداری شده و از روی دست دیگران نوشته شدۀ جناب صدیق بجز رفلکس های گاها نامطلوب چه پیامدهایی در پی خواهد داشت؟  آقای صدیق چه چیزی را افزون بر کسروی و کارنگ و دهها سال شیره مالی ها گفته است؟ و حتی کجا به سوء استفاده ها از این کلمات اشاره کرده است؟  هر چند که آذری و آذربایجان هم خانواده به نظر آیند و یا اصلا هم خانواده باشند، اصل، سوء استفاده از این کلمه برای سرکوب و قطع پناه اتنیک ترک آذربایجان است. و این انگیزۀ مخالفت بسیاری، با به کار گیری این نوع از کلمات است، حتی اگر نتوانند آنرا فرموله کرده و به صورت مطلوب اظهار دارند. و مسلما در نبود چنین انگیزه ای، کلمه آذری می تواند محملی جهت هرچه مشخص تر کردن ترکهای ساکن در این منطقه  از سایر ترکهای ساکن در کشورهای دیگر به حساب آید. 

خانم مجتهدی عزیز، شما با توجه به ماسبق، همانند تیری که بصورت عند الزوم در چلۀ کمان کشیده و نگه داشته شود، آمادۀ عکس العمل و دفاع بودید، بی آنکه به لزوم خونسردی و دادن جواب منطقی توام با راهنمایی و یا بلعکس پذیرش موارد اشتباه خود یا آقای صدیق و دادن سؤالاتی در راستای هرچه  روشن تر شدن موضوع و ارتقاء آگاهی به بیخبرانی چون من، به انحاء مختلف فکر کنید. اما برعکس، شما از مقام علمی و کتابهای متعدد آقای صدیق که خود داستان دیگری دارند، دفاع کردید و این، گذشته از آن که قانع کننده نبود، در واقع چیزی بود که نه تنها هیچ مزیتی را به شما و اظهارات شما تفویض نمی کرد، بلکه بر مستور ماندن و سردر گمی کم آگاهان می افزود و تحکمات غیر منطقی و توهین آمیز بعدی آقای بهاری مبنی بر محکوم کردن و همکار آقای صدیق خواندن اشاعه دهندگان نظر «غیر علمی» آقای صدیق و نیز شارژ دیگر کامنت نویسان، بر شدت عکس العمل های شما افزود و با عنوان شدن غیرقابل توجیه و غیرمنطقیِ عدم توانایی شما در ترکی نویسی و حمله به انجمن قلم این عکس العملها متزایدتر و افزونتر شد و در نتیجه پای کسانی را که «شاید» هیچ نقش عمده و یا غیرقابل ذکری در این وانفسا نداشتند به میانۀ مقالات و کامنت های شما کشید و از این رو به اتهاماتی منجر شد که علاوه بر غیرمستدل بودنشان، برای خود شما نیز چندان شناخته شده و قطعیت یافته نبودند، کما اینکه شما هر از گاهی به دسته و گروه متفاوتی حمله می کردید بدون آنکه سند محکمه پسندی ارائه دهید. توهینهای نامعقول و از سر ضعف آقای بهاری و محکوم کردن ها و به پای انجمن قلم نوشتن های ایشان، این آتش را شعله ورتر می کرد. بعداز این جریان، هر یک از شما شروع به یارگیری کردید؛ در جبهۀ آقای بهاری، استعفانامۀ از موضع قدرت و از بالا به پائینِ آقای محمد رضا هیئت از انجمن قلم با تمسک به دلایل نه چندان قابل توجیه و به صرفِ کثرت مقالات فارسی و ادعای توهین به وارلیق و مقالات بعضا آبکی پاره ای دیگر، و در جبهۀ خانم مجتهدی، ابتدا سرخوردگی و لایک یا الصاق مقالات و یا سخنرانیهای قبلا ارائه شدۀ دیگران و سپس ترتیب دادن مصاحبه با پاره ای از بزرگان که نمی توانست چیزی جز تأییدات کلی شما و تقبیحات کلی حرکات غیر دموکراتیک را در بر داشته باشد، از نمونه های متعدد چنین یارگیریها شمرده می شوند. اما در این بین آنچه که بیش از هر چیز به فراموشی سپرده می شد، 1) موضوع اصلی بحث و 2) تنظیم دموکراتیک روابط مباحثه کنندگان بود. گرچه آقای بهاری به گریزپایی سعی در یادآوری جریان مباحثه کردند، و نیز چندین بار شما را از اصرار در شناسایی او و حریم شخصیش برحذر داشتند، اما بیشتر گوشزدهای ایشان نه فرمله شده بود و نه از روی قطعیت بود، بلکه به  نوعی، لحن تدافعی داشت، و حال آنکه خانم مجتهدی با اتکاء به مصاحبه های فوق الذکر و همراهی پاره ای و لایک شدن نوشته هایشان توسط دوستان خود، و البته با به فراموشی سپردن اصل و کنه ماجرا، در موضع قوی تری قرار داشتند. من در میانۀ این مباحث پرآشوب، شاید همانند پاره ای از دوستان، پیشنهادی مبنی بر قطع مکالمات بی سرانجام، خدمت خانم مجتهدی فرستادم اما متأسفانه از سوی خانم مجتهدی تعبیر نادرستی از آن منعکس شد. و در مکالمۀ تلفنی ای که با خانم مجتهدی داشتم، با تأکید بر اینکه در واقع آنچه که اتفاق افتاده است نقد عقاید نیست، سعی کردم مانع ادامۀ این سوء تفاهمات باشم، اما متأسفانه توجهی نشد. پس ناچارا با ارسال دو قاراوَللی (طنز تلخ) هم هشداری به برخوردهای نادرست «بطور اعم» دادم و هم طی قاراوللی دوم به چیستی و سوء استفاده از کلمات «آذری» و «آذر» اشاره کردم. 

حال پرسیدنیست، واقعا پس از اینهمه هیاهو برای هیچ دو جانبه، چه چیزی ثابت شد و کدام گره کور ما با سرانگشت دانایی و صبوری و سمت سو دهی گشوده شد. اما برعکس بنظر می رسد این نحوۀ برخوردها چه آسان می تواند، هر کنه ناشناختۀ «احتمالا و نه قطعا» زشت  و معیوب را ابد الدهر در پس سیمای جوانکی و یا در پس وارفته و حتی خائن به خلقی و ریگ به کفشی در لباس انقلابی با سابقه ای و یا هر سیمای دیگر، پنهان تر و مستورتر ساخته  و به سمبول و نماد دلسوزی و شرف و انسان دوست تبدیل کند. زیرا هر نیتی تأویل های فراوان و دانایان و نادانان خود را دارد و اصل نیت همواره و یا حداقل تا زمان کشف واقعی آن، پوشیده و پنهان است. و هم از این رو، اتکاء صرف به اقوال دیگران، که در پاره ای از موارد از روی نیکخواهی نیست، می تواند شناخت نسبی ما را از واقعیت- که خود نسبی است-  و به تبع آن  از اشخاص را، مغشوش و حتا گاها ناممکن سازد. در مراجعۀ  بی دغدغه و بدون پیش فرض به نوشته های اخیر آقای بهاری، که متأسفانه من دیر تر شروع به خواندن پاره ای از آنها کردم، ما به تعجب درخواهیم یافت که میان اندیشۀ شما و آقای بهاری و آنچه که جناب اصغرزاده عنوان داشته اند تضاد عمده ای وجود ندارد، بجز کلمۀ «آذری» و «آذر» که من داستان آنرا خدمتتان نوشتم [و احتمالا داستان ترکان ایران که بحثی قابل بررسی است]. *****امری که قطعا بخشی هر چند کوچک از مبارزۀ ما را تشکیل می دهد. و این اگر مبارزه نیست، پس چیست؟ اگر نوشتن یک شعار کوچک بر دیوار شهری که گاها باعث خاموش شدن تأسف بارِ چراغ زندگی نوباوه ای می شود، مبارزه نام دارد و قطعا نیز مبارزه است، پس زدودن آثار مخرب تحمیلات راسیسم ناشریف و تحمیل لفظ آذری بجهت اشتیاقات راسیستیِ بیمارگونه و در خدمت منافع دیگران، که یقینا نمونه های آنرا در مکاتبات درون حکومتی شاهنشاهی و همین جمهوری اسلامی دیده اید، نیز مبارزه خوانده می شود. پس یقینا با سنتی و عقب مانده و اشباح خواندن دیگران دردی دوا نخواهد شد، مگر اینکه قواعد بحث را بپذیریم و موضوع را از سایه  به روشنایی کشیم. و نیز لازم می دانم توجه دهم بر اینکه هر یک از ما در هر زمانی بخشی از گذشته ای هستیم  که برای ما ملموس است و باید این حرف قادامئر را جدی گرفت که "ما در درون سنت زندگی می کنیم" چه بخواهیم و چه نخواهیم. و این بدان معنیست که ما همواره بخشی از سنت را باخود داریم، حتتا با وجود زندگی در مدرنترین جوامع کما اینکه دین و اخلاقیات ناشی از آن در هیچیک از جوامع مدرن قلع و قمع نشده اند. و البته این بدان مفهوم نخواهد بود که بخواهیم مانند دیروز و یا ده سال و یا صد سال قبل زندگی و یا فکر کنیم. یقینا هر نوآوری قابل تطبیقی می تواند و باید مورد استفاده قرار گیرد. مثلا وقتی که ما از کلمۀ نابجا و سنتی شوونیزم استفاده می کردیم، دکتر اصغرزاده ای ترمین درست و امروزی آنرا در اختیار ما می گذارد و صد البته که مورد پذیرش اکثریت واقع می شود و قس علی هذا. از این رو تأکید صرف بر مدرنیته نادیده انگاشتن سهم گذشته در حال و آینده است و این در واقع به نوعی برداشت مکانیکی منتهی می شود، چیزی که مباینت عمیقی با برداشتهای پسامدرن دارد. چنانکه نادیده گرفتن سهم زمانی، مکانی و توانی مجله وارلیق میتواند توجیه گر آن باشد. 

تمامی آنچه که خدمتتان عرض شد  به هیچوجه از روی دلگیری نبود و من نه تنها هیچ دلتگی ای نسبت به شما ندارم، بلکه بخاطر تلاشتان برای مثمر ثمر بودن و سابقۀ یئکه تاختن در آوردگاه هنوز نه چندان آشنای حقوق پای مال شدۀ هم زبانانتان احترام فراوانی نسبت به شما قائلم و هم از این رو خواستم، با یاد آوری آنچه که شاید در گرماگرم این مباحثات فراموش شده است، سمت سوی از دیده پنهانی را در منظر نظارت قرار دهم.  و ضمنا بیشتر آنچه که در اینجا نوشته شده صرفا اختصاص به رویدادهای اخیر ندارد، گلایه ایست از یک عملکرد نسبتا عمومی که متأسفانه دارد به سجییۀ بیشتر ماهای عافیت نشین تبدیل می شود، درست بدان نحو که در کنه و ذات جمهوری اسلامی و یا هر نوع از توتالیتاریسم وجود دارد  

 

 با شایسته ترین احترام- ناصر مرقاتی/ 24 مای 2012/ برلین



_____________________________________________

*- من ازتوهم  روشنفکرانۀ  گروه کثیری از چپ های ترک آذربایجان، که چه در داخل و چه در خارج، که برای عافیت جویی هر از گاهی با تراشیدن بهانه ای متفاوت و با علم کردن پاره ای از نمودهای نه چندان وسیع و نه چندان مهم از افراط کاری هایی، که ذاتی هر حرکتی است و دلایل و توضیحات مشخصی برای تبیین آن وجود دارد، همصدا با راسیسم و منحط ترین نمایندگان آن یعنی «چو ایران نباشد»ی های شاهنشاهی و راسیسم اسلامی ،فریاد ضد پان تورکیستی و  وا ایرانا و تمامیت کذایی ارضی سر می دهند، در شگفتم.  روشنفکرانی همچو متعصبین اسلامی محصور در یک قالب بسیار تنگ، که فقط  وقتی عاشق حسن می خواند و یا وقتی شعری از یک نمایندۀ روشنفکری چپ می شنوند سری مثلا از روی احساس تکان می دهند. من بعنوان یک علاقه مند و نه عضو، با یک عمر پشتوانه در این راه از عدم حضور پررنگ و راهبردی چپ در حرکت آذربایجان متأسفم. حضوری که می توانست حد اقل در سازمان دهی صفوف،  یار و مددکار مبارزان دیگر و مردم خود باشد. حضوری که می توانست با درک دموکراتیک از حرکت آذربایجان و با رد و ترد شیوه های فریبکارانۀ جمهوری اسلامی و راسیسم شاهنشاهی و انقلابیون کذایی راسیست مبنی بر ایجاد خصومت متقابل بین حرکت ذاتا دموکراتیک و رو به رشد آذربایجان و نیروهای چپ آذربایجان، نقش ادعایی، معهود و آرمانی خود را در دموکراتیزه کردن و صف آرایی هرچه بهتر، بیشتر و دموکراتیکتر آن به نحو احسن نشان دهد.    

**- متأسفانه جناب اصغرزاده در بخش پاسخ به تلفنهای شنوندگان  یکی از همین برنامه های آقای آغاسی اوغلو در گوناز تی وی، از درِ تأیید و تعریف اظهارات ایشان برآمدند. البته قصد من از عنوان کردن این موضوع بهیچوجه من الوجوه تخطئه کردن کسی و یا چیزی نیست، تنها هدفم اینست نشان دهم که اولا هر  تفکری می تواند تحت تأثیر تأویلات و احساسات کوتاه و حتی بلند مدت نقیض خود را نشان دهد. [و لاغیر جنبش آذربایجان مرهون تر از آنست که مقام علمی و رهنمودهای دکتر اصغرزاده را به تلنگری به فراموشی سپارد]، و ثانیا توضیح اینکه دامنۀ انتقاد، به محدودۀ یارگیری و از رو بردن طرف مقابل به هر قیمتی فروکاسته نشود. انتقاد بجا و بی حب و بغض می تواند سازنده تر از آن باشد که فکرش را می کنیم، و ضمنا شنیدن بی حب و بغض آن نیز سازنده تر است.   

***- نگاهی هر چند کوتاه به نوشته های آقای بهاری نشان می دهد که خود ایشان، در مواردی؛ آنجاکه سخن از منافع ترک هاست، بسیاری از این چرندگویی های راسیسم  در مورد تاریخ اختراعی راسیستی را به فراموشی می سپارند.

****- انتشار مقاله ای متضاد با آنچه که در مورد زبان کذایی قدیم آذربایجان نگاشته شده بود، از سوی احمد کسروی به زبان عربی و آنهم، چنانکه من شنیده ام، در لبنان، بیشتر به نوعی از اعتراف و رهایی از عذاب وجدان شبیه است. کاری که نه به زبان فارسی و نه در ایران امکان پذیر نبود. عافیت و اعتراف و تصور رهایی از دِینی که بر گردۀ او سنگینی می کرد و این درست به مثل آرایشگری شبیه است که شاخ اسکندر را دیده بود و از آنجایی که نمی توانست به کسی بازگو کند، در چاهی فریاد می زد " اسگندرین بوینوزو وار بوینوزو" (اسکندر شاخ دارد، شاخ)  

 نگاهی هر چند کوتاه به فهرست کتابهای احمد کسروی می تواند پاره ای از حقایق را روشن کند. 

*****- در اینجا لازم است که به نادرستی و از روی ضعف بودن اظهارات آقای بهاری مبنی بر استالینیستی خواندن پاره ای از عکس العمل های طرف مقابل نیز تأکید کنم. 



 

 مسلما مشابه  این اسناد چه درزمان شاهنشاهی و چه در زمان جمهوری اسلامی کم نیستند.