.

.

  


  این قلم است نه شمشیر آخته ! (بخش دوم)

  ناصر مرقاتی




ناصر مرقاتی



بخش دوم : ایرادگیری های آقای بزرگ امین از من و رد ایرادات ایشان.

 

اگرچه آن چه که در این بخش خواهد آمد. بی ارتباط با بخش نخست نیست و بسیاری از اظهارات و نقد جناب بزرگ امین ریشه در بی اطلاعی ایشان دارد، اما با این حال من در اینجا بیشتر به آنچه که به گمان ایشان ایراد شعر من است توجه کرده و ضمن آن به نقص اطلاعات ایشان اشاره ای داشته ام.


1

 

آقای بزرگ امین با استناد به این اظهار نظر آقای قاراچای:


"... آقای ناصر مرقاتی از شاعران دهه‌ی 40 هستند که شعرشان در دهه‌ی 70 به چاپ رسید و منظر تازه‌ای از شعر اسطوره‌ای آذربایجان را با زیبایی شناسی کاملا نو به نمایش گذاشت."


به گمان خود شعر اسطوره ای مرا مورد مورد نقد قرار می دهند، اما از آنجائی که ایشان در رابطه با اسطوره ای بودن و یا نبودن شعر من دچار آشفته گویی هستند، نقد ایشان از چند جهت قابل بحث است.

الف: اگر شعر من اسطوره ای نیست.

ایشان می گویند:

"خواننده محترم قضاوت کند: اینجا و در دیگر شعرها اولا به کدام اسطوره ی آذربایجان اشاره شده است؟ (از اساطیری چون : دده قورقود، بابک، کوراوغلو، سارا، نبی، نسیمی، بامسی بیرک، و...هیچ خبری نیست).

و چون خبری نیست پس می توان نتیجه گرفت که اسطوره ای در کار نیست. ولی نوشته ایشان آشفته تر از این است که به این موضوع سر راست جواب دهد. با این حال اگر منظورشان از آنچه که نوشته اند اسطوره ای نبودن شعر من است، من نیز با آن موافقم و با صدای بلند اعلام می کنم که  این حرف معقولی است و آقای بزرگ امین حق دارند و شعر من بهیچوجه اسطوره ای نبوده و نیست. اما مبدأ حرکت آقای بزرگ امین از کجاست؟ ایشان براساس کدام منبعی دارند چنین قضاوتی می کنند؟ آیا من شخصا در جایی گفته ام و یا در مقاله ای به اسطوره ای بودن شعرم اشاره ای کرده ام؟ مسلما در هیچ جایی چنین ادعایی از من وجود ندارد. پس ماجرا چیست؟ ریشه این را باید در خصومت های  شخصی جستجو کرد.  ایشان، به صرف برداشت جناب شهبازی و اظهارات آقای قاراچای که به تأسی از آقای شهبازی آورده اند، ابتدا اسطوره ای بودن شعر مرا مورد تمسخر قرار داده اند و بعد با آوردن نمونه هایی که هیچ محلی از اعراب ندارند شروع به کوبیدن من کرده اند. (من به جای خود توضیح خواهم داد که چرا نمونه های آورده شده محلی از اعراب ندارند و نشان از بد فهمی جناب بزرگ امین دارد.).

حال از آقای بزرگ امین باید پرسید، چرا برای چیزی که از زبان من شنیده نشده اینهمه شاخ و شانه و خط و نشان می کشند؟ حق مطلب این بود که اگر قصور و یا اشکالی در دیدگاه آقایان شهبازی و قاراچای دیده می شد، باید دیدگاه آنها مورد نقد- و نه حمله و تخریب- قرار می گرفت، حتی اگر احیانا طرف های مقابل خلاف آنرا انجام داده باشند.  

 

ب: اگر اسطوره ای است.

 اما آقای بزرگ امین جندان هم به صراحت نمی گویند که شعر مرقاتی اسطوره ای نیست! و ایشان پس از آوردن سیاهه ای از کلماتی که من در شعرم به کار برده ام (که البته بعدا خواهم گفت نام این کلمات چیست) خواننده محترم را به قضاوت می طلبند:


"خواننده محترم قضاوت کند: اینجا و در دیگر شعرها اولا به کدام اسطوره ی آذربایجان اشاره شده است؟ (از اساطیری چون : دده قورقود، بابک، کوراوغلو، سارا، نبی، نسیمی، بامسی بیرک، و...هیچ خبری نیست). ثانیا ازکدام منظر و با کدام زیبایی شناسی فورمی، زبانی به نمایش گذاشته شده اند؟ ردیف کردن اسطوره های دیگر ملل و حتا ملت خود فی نفسه از برای گویا کردن و رساندن پیام و معنا در شعر بدون بروز کردن و در فرم تازه و زیبایی شناسی روز هیچ نوآوری بحساب نمی آید. تازه بیاییم ببینیم پل ریکوردر خصوص بهره گیری از اسطوره  و نقد و برخورد با آن چه میگوید؟

- " انسان مدرن  نه میتواند از اسطوره خلاص شود و نه میتواند آن را در شکل ظاهری اش بپذیرد، اسطوره همواره با ما خواهد بود، اما باید همیشه بدان برخوردی انتقادی داشته باشیم"

                    کتاب (اسطوره امروز)- اثر رولان بارت ص 13- نقد اسطوره


می بینید که ایشان در اینجا با ایرادگیری از زبان و فرم اسطوره های مورد مناقشه، و همچنین ایراد گیری از ملی و بومی نبودن آنها (یعنی درباره دده قورقود، بابک و کوراوغلو نبودنشان) ضمن صدور یک حکم کلی از زبان پل ریکور، برای جا انداختن ادعای خود، تلویحا اسطوره ای بودن آنها را می پذیرند. برای آنکه مطمئن شویم، ایشان اسطوره ای بودن شعرها را پذیرفته اند و تنها دعوا بر سر این است که امروزی نیست و از کوراوغلو و دده قورقود صحبت نشده، به مثالی که از آقای رامین جهانگیرزاده آورده اند و توضیحات مربوط به آن دقت کنید:


"به استناد این فاکت کدام یک از اسطوره های آذربایجان در مجموعه شعر آقای مرقاتی بازخوانی و با دیدی انتقادی بروزخوانی شده است ؟ اما من نمونه ای بسیار گویا و مصداق فاکت فوق از شاعر جوان طنز نویس آذربایجان رامین جهانگیرزاده را در این خصوص مثال میاورم:

بخشی از شعر طنز پست مدرن " پست مدرن شدن چندان هم سخت نیست"

بابالاریمیزی قبیردن خورتلادارکن               نیاکانمان را از گور زندانده

بیر ـ بیرینین جانینا سالاجاییق                    بجان هم خواهیم انداخت

دده­میزین قوپوزونو دوواردان آسلاییب          قوپوز باباقورقودمان را از دیوار آویخته

ایسپان گیتاراسین وئره­جه­ییک الینه               گیتار اسپانیا بدستش خواهیم داد

دده­میز یئنی هاوا چالماغی باجاراجاق            بابایمان نواختن آهنگ مدرن را خواهد آموخت

اژدر عمی لامبادا اوینایاجاق                              عمو اژدر لامبادا خواهد رقصید

قوچاق نبی­نین ائشمه بوغلارینی وورساق دا       سبیلهای قوچاق نبی را هم اگر بزنیم

قورخمایین قاچاق دوشسه ده                          فراری هم اگر بشود

قوچاق قالاجاق                                                باز قوچاق خواهد بود

کور اوغلونو آتیندان دوشوردوب                          کوراوغلو را هم از اسب پایین کشیده

ماکزیمایا میندیره بیلمه­سک ده                         سوار ماکزیما اگر نتوانیم

و ....

این نمونۀ تصور جناب بزرگ امین است از شعر اسطوره ای با چاشنی طنز پست مدرنیستی، راستش با همه علاقه ای که به آقای جهانگیر زاده دارم باید بگویم: من این شعر را به عنوان طنز می پذیرم، اما مشخصات یک شعر اسطوره ای را در آن نمی بینم.

به هر حال، دیدیم آقای بزرگ امین در هر حال می پذیرند که شعرهای من اسطوره ای هستند، زیرا تنها آنها را بازخوانی و به روز نشده می دانند. اما من، کماکان سر حرف خود هستم. شعر من اسطوره ای نیست!

ج: تصور آقای بزر گ امین از شعر اسطوره ای چیست؟

اشکال کار دقیقا همینجاست. تمامی ادعاهای آقای بزرگ امین نشانگر آنست که ایشان تصور روشنی از شعر اسطوره ای ندارند. و بهمین دلیل است که با وجود مخالفت اولیه با آراء آقایان شهبازی و قاراچای نهایتا اسطوره ای بودن آنها را تلویحا قبول می کنند. زیرا در قبال این پرسش که اگر اسطوره ای نیست، پس چیست ؟ جواب قانع کننده ای ندارند.

تمامی آنچه که آقای بزرگ امین در این رابطه بعنوان نمونه آورده اند مؤید آنست که ایشان هر شعری را که یک و یا چند کلمه از اسطوره ها در آن یافت شود شعر اسطوره ای می دانند، و هم از این روست که نقل قول پل ریکور را بعنوان تأییدیه ای برای تعمیم دانستۀ خود مثال می آورند: 


- " انسان مدرن  نه میتواند از اسطوره خلاص شود و نه میتواند آن را در شکل ظاهری اش بپذیرد، اسطوره همواره با ما خواهد بود، اما باید همیشه بدان برخوردی انتقادی داشته باشیم" (پل ریکور)


حال آنکه نقل قول مزبور هیچ مصداقی در شعرهای مورد بحث ندارد و شامل آثاری می تواند باشد که اسطوره ها عنصر ساختاری و روند اصلی آنان را تشکیل می دهند، یعنی شامل هر اثری که بر مبنای یک اسطوره و یا بخشی از آن به قلم رفته باشد. و این بر می گردد به تب بازگشت به اسطوره ها در دهه های آخر قرن نوزده و خصوصا دهه های اول و حتی میانی قرن بیستم. «اولیسوس» جیمز جویس و «پرومته» آندره ژید و ده ها فیلم و اثر ادبی دیگر از این دست آثارند و همچنین است شعر اسطوره ی به روز شده ی «کوراوغلونون یئددی سفری» از من که آرزوی چاپ آن را دارم.

اما در مورد تلمیحات و سمبول های شعری چه؟

و این همان گره اشتباه ایشان است. چیزی که ایشان اطلاعی از آن ندارند. اینجا دیگر سخن از اسطوره نیست تلمیحات و سمبل ها در واقع به جز ارجاع خواننده به گذشته و یادآوری گذرا اما مؤثر آن، که در خدمت تعمیق مفاهیم موجود در یک قطعه شعر است، کاری انجام نمی دهند. این به معنی آنست که تلمیحات و سمبل ها بخودی خود در شعر استقلال ذاتی ندارند، و روند و ساختار اصلی شعر را تشکیل نمی دند. همچنان که به کار گیری نمود های مختلف الزمان در یک بنای پست مدرنیستی استقلال ذاتی ندارند و در مجموع مبین مفهوم پست مدرنیستی آن هستند. حال آنکه مثلا در یک شعر اسطوره ای، اسطوره بنیان شعر است و تلمیحات از هر نوع که باشند (حتا در خود همان شعر  اسطوره ای و یا اشعار دیگر) اشاره ای است مقطعی به آنچه که در گذشته نوشته، گفته و یا مورد باور بوده است. اشاراتی که حتی گاها در قبال هر تغییر کوچکی معنی خود را از دست می دهند. همچنان که در یک ساختمان پست مدرنیستی نمی توان مثلا سر در یونانی را تغییر داد.  آثار بسیاری از شاعران و به ویژه بزرگترین و مشهورترین شاعر معاصر انگلیس یعنی «الیوت» پر از اینگونه تلمیحات و سمبول هائی است که چه در یونان، روم  و بین النهرین باستان و چه در مسیحیت قرون وسطی، داستانهایی برای خود داشته اند:

«فیلومئل»،«یونیکورن»، «تایرسیاس»  تلمیحاتی هستند از باور های اسطوره ای یونان و «تاجر مغروق فنیقی» نماد خدای میرنده از باورهای بین النهرین قدیم و یا «صخره» خواندن عیسی مسیح که  نمادی از مسیح در باورهای قرون وسطایی کلیسایی است. و اینجا این سوال پیش می آید که آیا می توان مثلا «صخره» را به روز و مدرنیزه کرده و مثلا سکوی موشک خواند؟ خوب معلوم می شود این لزوما در مورد همه تلمیحات و سمبول ها چندان خوانایی ندارد. کما اینکه اگر مثلا بخش یونانی و یا گوتیک یک ساختمان پست مدرنیستی را تغییر دهند، چیزی از موضوعیت آن باقی نخواهد ماند.   

واقعیت این است؛ آنچه که آقای بزرگ امین بعنوان اسطوره ردیف کرده اند، تلمیحات و نشانه هایی است مشتمل بر انواع  نقل قول ها، سمبول ها و اشارات به شخصیت ها و مثل ها و یا اتفاقات و اجزاء اسطوره ای که آوردن آن تلمیحات، لازمۀ تعمیق مفاهیم متعدد در یک شعر بوده است. هر چند که ایشان برخلاف ادعاهای پست مدرنیستی خودشان آنرا به سخره می گیرند. پس می بینید که آقای بزرگ امین تصور روشنی از شعر اسطوره ای ندارند. و ایشان حتی فرق اسطوره و نماد و تلمیح را نمی دانند. مثلا پرسیدنی است: کجای تلمیح «نگه دارندگان رازهای آسیاب قدیمی (کؤهنه درمانین اسرارین ساخلیانلار)» (داستانهای آسیابم/ راز استاد کورنی/ آلفونس دوده) می تواند اسطوره ای تلقی شود که ایشان در آن لیست آورده اند. و للعجب که ایشان نیز گرفتار همان اشتباهی شده اند که دارند از آن انتقاد می کنند. و این یعنی تناقض ناشی از بی اطلاعی.

 

2

 

حکایت گرته برداری آنهم از نوع کاریکاتوری آن.

 

در دهه 40 به شاملو گفتند و نوشتند که "شاملو از لورکا گرته برداری کرده است!" عجب دارم از اینکه چرا نه گفتند شاملو از ناظم حکمت گرته برداری کرده است، زیرا یک بار شاملو گفته بود که "حکمت خانه مرا ویران کرد". این داستانیست بی پایان و کریه و اکنون آقای بزرگ امین همین حرف ها را تکرار می کنند:


من بگویم : چون شعر مرقاتی کاملا مجرد، انتزاعی و بی ارتباط با واقعیتهای آن روز بود، با فرم و زبان و زیبایی شعریت خاص مرقاتی نبود بلکه مثل تمامی شاعران آن روزگار و هم آکنون گرته برداری شده و کاریکاتوری از شعر سپید شاملو، اخوان، نیما و فروغها بود، اصالت خلاقیت نداشت...

ذیلا توضیح خواهم داد که این حرف نه تنها از بن بی مایه و بی معناست، بلکه تمامی ادعاهای مدرنیستی، پست مدرنیستی، آوانگاردی و ساختار شکنانه ایشان را نفی و زیر سؤال می برد. اما فعلا صحبت بر سر گرته برداری و متهم کردن این و آن است بی آنکه با همان منطق جواب داده شود که خود ایشان از کجا گرته برداری می کنند! ایشان در بیانیه ی خود می نویسند:


"موج نو ادبی با عنوان آنتی- ادبیات نخستین بار هست که درجامعه ادبی آذربایجان طرح و عنوان می شود. آنتی ادبیات به نظر ما مطالبه ذوقی و ادبی خوانندگان و مخاطبان آذربایجانی خسته از ادبیات کلیشه ای، تکراری، و فسیل واره موروثی از گذشتگان است. آنتی ادبیات نافی موجودیت ادبیات نیست. به گفته ژاک دریدا ضمن پذیرش ساختار آن به فراروی از آن و شالوده شکنی بنیادهای زیبایی شناختی و زبانی ادبیات دست می یازد. از منظر آنتی ادبیات، ادبیات کارایی خود را از دست داده، تاریخ مصرف آن سپری شده است.مشابه این موج ادبی را من در جامعه ادبی پارس در شعرهای شاعران ساختار شکنی چون براهنی، باباچاهی، علی عبدالرضایی و دیگر شاعران آوانگارد دهه هفتاد و چندی قبل بویژه در متن سخنرانی آقای پرهام شهرجردی با عنوان"ناادبیات" : نهی از معروف در همایش دبستان لندن(آگوست207) دیده ام. در حقیقت متن این سخنرانی آتش آنتی- ادبیات زیر خاکستر ذهن ام را مشتعل ساخت و موج مذاب آتشفشانی را که مدتها بود درونم را درمی نوردید، بیرون ریخت."

 

گذشته از آنکه این ادعاهای جناب بزرگ امین بی ربط است و پر از تناقض، می بینید که بیانه «آنتی ادبیات» ایشان ملهم از ادبیات فارسی، از براهنی و باباچاهی و دیگران و به خصوص سخنرانی آقای پرهام شهرجردی با عنوان «ناادبیات» در دبستان لندن در تاریخ آگوست سال 2007 بوده است، که با لحنی از بیانیه های چپ که بنوعی وعدۀ تغییر جهان را می دهند عجین شده است.  چیزی که ایشان نه از بطن مادر، نه به ابتکار خود و نه از به اصطلاح نویسندگان «آنور آب» و یا ترکیه آموخته اند، بلکه از همین زبان فارسی یاد گرفته اند. و در واقع می توان آنرا، به تأسی از گفته خود ایشان در مورد شعر من، انتزاع و حتی انتزاع در انتزاع خواند. حال پرسش این است: آیا به نظر ایشان شعر آزاد و آهنگین (که در ایران شعر سپید خوانده شده) اختصاص به شاملو دارد؟ آیا کسی قبل از شاملو مثلا سمبولیستها در اروپا  و یا همین بغل گوشمان ترکیه، خود ناظم حکمتِ ترک از شعر آزادِ آهنگین استفاده نمی کرده است؟ می بینید که نمی گویم شاملو از حکمت و یا کس دیگری گرته برداری کرده است-  مگر ایشان نمی دانند که در اصل تنها سه نوع قالب شعری وجود دارد: عروضی، هجایی و آزاد. حال اگر یکی عروض را می شکند، دیگری هجا را و آن یکی طول ابیات را متفاوت می گیرد و شعر را آهنگین و یا بی آهنگ می کند و یا همچون آپولینر خطوط را عمودی و یا گرد می نویسد در واقع چیز زیادی بر آن اضافه نمی کند. و مجموعه اینها چیزی بیشتر از تعداد انگشتان دست نیست. حال چرا باید ایشان تصور کنند که شعر بی وزن آهنگین اختصاص به شاملو داشته و مثلا قبل از او ناظم حکمتی و یا آرتور رمبویی از آن استفاده نکرده است؟!! و چون آقای شاملو شعر سپید می گفته است فروغ فرخ زادی و یا رضا براهنی ای حق استفاده از آن را نداشته است.  و هر کس چنین کرده یقینا گرته برداری کرده است؟ در این صورت داستان «گرته برداری» خود ایشان چه می شود؟ خوب این حرف درستی نیست. این از گرته برداری قالب شعری. اما از نظر به اصطلاح «گرته برداری» در کلمات و ترکیبات آن نیز باید عرض کنم که گرته برداری در یک زبان اتفاق می افتد. و ربطی به زبان دیگر ندارد، نقل یک ترکیب در اثر شاعر و یا نویسنده دیگری که زبان متفاوتی دارد، در حقیقت ترجمه است نه گرته برداری. حتی پاره ای، ترجمه یک شعر به زبان دیگر را شعری جدید میدانند. در هر حال این چیزیست که خصوصا در بین پاره ای از جوانان تازه کار می تواند مصداق داشته باشد. اما بهیچوجه به معنای آن نیست که استفاده از کلمات شاعری دیگر ممنوع است، چرا که استعاراتی نظیر «سرو بویلو» در اثر کثرت استعمال شاعران پس از گذشت چند صباحی تبدیل به کلمۀ محاوره ای می شود. ناظم حکمت از سنگینی سربین هوا صحبت می کند، شاملو از آسمان سربین که هم رنگ سرب و هم سنگینی را تداعی می کند و من نیز بی آنکه جسارت مقایسه خود با آنان را داشته باشم، از بوی سرب هوا صحبت کرده ام. آنچه که در زبان دیگر شاید نو نباشد در زبان دیگر می تواند نو تلقی شود. اما چه بهتر که ذکر مأخذ شود. و این درست همان کاری بود که من از «الیوت» آموختم و حتی برای کوچکترین کلماتی که از دیگری وام گرفتم ذکر مأخذ کرده ام. و این نه تنها شعریت شعر را کم نمی کند بلکه بر ارزش آن می افزاید، چیزی که ایشان مطلقا به آن توجه نکرده اند. البته جناب بزرگ امین اعتقاد به گرته برداری فروغ و براهنی ندارند. منهم ندارم ولی این دست آویزی است که ایشان به حق و یا ناحق برای از میدان به در کردن دیگران و برچسب اتهام زدن به فراوانی از آن استفاده می کنند. حال با توجه به متن آورده شده از ایشان در ابتدای این مبحث، و توضیحات من، بازهم آقای بزرگ امین فکر می کنند که گرته برداری مورد نظر ایشان محبوب است و گرته برداری دیگران مذموم؟ 

اما مهمتر از تمام این ها،  این است که مبنای اندیشۀ ایشان حرف تازه ای را در بر ندارد. هنوز هم بسیاری از جوانانی که حول کلاسهای ادبی در سالهای میانی دهه 70 جمع شده بودند، بیاد می آورند که عمده ترین بخش بحث ها بر سر عقب ماندگی ادبیات و شعر آذربایجان بود و حتی فلسفۀ تشکیل کلاسها نیز از این عقب ماندگی مایه می گرفت. من حدود 14- 15 سال قبل طی مقالات متعددی که به اقتضای زمان بصورت «قاراوللی» و یا طنز سیاه زیر عنوان کلی «دئییملر و دویوملار» و یا «بورجوم وار» نوشته شده است، به بسیاری از این دست مشکلات، کمبودها و معایب اشاره کرده و در باره شان طنز نوشته ام. و البته که گرفتار توطئه ها و نفرت پراکنی عده ای هم شده ام.  حتی یکی از همین آقایان شاعران بخاطر آنکه من فلان شاعران آذربایجان شمالی را مورد نقد قرار داده بودم سه بار از من قهر کرد.

آنچه از مساعی آقای بزرگ امین مستفاد می شود، توتالیتاریسم  اندیشه­ی ایشان است با لعابی از همین کلمات امروزی.  توتالیتاریسمی که نه تنها می خواهد تمام شاعران و نویسندگان همانند ایشان فکر کنند، بلکه به نوعی برای مردم آذربایجان نیز ویژه گی تعیین می کند:


"بو گون آذربایجان انسانی نین اؤزه للیگی نه اولمالیدیر؟" (امروز ویژه گی انسان آذربایجانی چه باید باشد؟)/ از بیانیه آنتی ادبیات به زبات ترکی.

این معجونی از بقایای یک سر پرشور چپ انقلابی و مدِ باب روز، یعنی مدرنیسم و پست مدرنیسم است. و حال اگر احیانا کسی به هر دلیلی گردن ننهاد و طور دیگری عمل کرد به سنگ تکفیر گروته برداری و غیر مدرن، غیر آوانگارد و ...مجازات می شود، این تحمیل است! برعکس کارهای آقای بزرگ امین، منتقد اروپایی نمی تواند به صرف مدرن کردن، آوانگارد کردن و یا پست مدرن کردن افکار شاعران و هنرمندان اوروپایی چیزی را به آنان تحمیل کند و یا به آنها توهین کند، علاوه بر منع قانونی، همه به ریش این چنین منتقدی خواهند خندید. حال پرسیدنی است: ایشان با عنوان کردن «گرته برداری» این سلاح زنگ زده دهه 40 چگونه خود را محق می دانند که این اصطلاحات را بجا و نابجا بر سر هر آنکه از جنجال بی نتیجه دوری می کند و یا خاکم به دهن ایشان را تأیید نمی کند و یا حتی هیچ آزاری به ایشان نمی رساند و تنها نظاره گر و شاهد این گونه کشمکش هاست، فرو می آورند. «درازگوش» خواندن این و آن، توهین و تحقیر و برخوردهای شخصیتی و نیز گروه­بازی* از هر طرفی چه گره کوری را از ادبیات نو پای ما خواهد گشود؟ در هر جامعه ای هر نوع نوشته می تواند وجود داشته باشد و به تبع آن هر نوع نقد نیز حق خود را محفوظ می داند، اما توهین و تحقیر نه!

 

خیر! جناب بزرگ امین باید بدانند که بنده بی گناهم!!!،  و نه تنها از هیچ جایی دزدی نکرده ام ، گروته برداری نکرده ام، چیزی بنام خودم ترجمه نکرده ام، بلکه اعتقاد راسخ دارم که هر اثری وقتی اثر نامیده می شود که پس ماندۀ نشخوار دیگران نباشد. و باز تکرار می کنم: خدا اموات «الیوت» رابیامرزد که بمن یاد داد تا مأخذ کوچکترین کلمه ای را که از جایی استفاده کرده ام در پانویس شعر بیاورم و این را همه شاهدند.

حال می ماند که آیا شعر من نو است یا کهنه و یا انتزاعی است و با زمانه نمی خواند و یا می خواند، مطلب دیگریست که از یک طرف به قضاوت خوانندگان بستگی دارد و از طرف دیگر به منتقدی که با چشمان باز، طرازو را طراز خواهد کرد، نه با چشمان بسته و پوشیده و یا با حب و بغض. این کار، کار آقای بزرگ امین نیست. ایشان بجای نقد متن، پر از کینه و عداوتند و ثابت کردند که نیتشان خود نمایی و انتقامجویی است.

 

3

 

مقوله واقعیتهای آن روز شعر آذربایجان

 

ناچاریم یکبار دیگر به نقل قول قبلی جناب بزرگ امین مراجعه کنیم:


من بگویم : چون شعر مرقاتی کاملا مجرد، انتزاعی و بی ارتباط با واقعیتهای آن روز بود، با فرم و زبان و زیبایی شعریت خاص مرقاتی نبود بلکه مثل تمامی شاعران آن روزگار و هم آکنون گرته برداری شده و کاریکاتوری از شعر سپید شاملو، اخوان، نیما و فروغها بود، اصالت خلاقیت نداشت.


للعجب این را کسی می گوید که مدعی آوانگاردیسم، پست مودئرنیسم و دیگر ایسم ها است! در مبحث قبلی نشان دادم که آقای بزرگ امین تمامی ادعاهای خود در مورد ایسم های مختلف را از غرب گرفته اند و آنچه که سعی دارند وانمود کنند، چیزی جز «گرته برداری (به تعبیر خودشان)» بسیار متناقض و ناقص و پرآشوب از نقد مکاتب مختلف غرب آن هم پس از گذر از زبان دوم چیز دیگری نیست. حال که ایشان این همه نظر به غرب دارند می توانند بگویند نظرشان در مورد آبستراکت افراطی در نقاشی چیست و یا انتزاع در موسیقی را که ذاتی موسیقی است در مورد موسیقی 12 تنی چگونه توجیه می کنند؟ چیزهایی که زاده مدرنیسم است و با ما غریب.  بیاد دارم حدود 48 سال قبل آقایی در تهران نمایشگاهی از کارهای خود گذاشته بودند، که در آن مکعب هایی در ابعاد مختلف و با رو کش پارچه ای وجود داشت که پشت هر یک از سطوح پارچه ای این قوطی ها اشکال هندسی مختلف گذاشته شده بود که باعث برجستگی در سطح پارچه می شد. وقتی از ایشان در مورد منظورشان پرسیده شد، گفتند"این آبستراکت است". موسیقی، آبستراکت است، نقاشی و مجسمه سازی می توانند آبستراکت باشند. حال سؤال این است:

الف – چرا شعر نیز مانند دیگر هنر ها نه تواند انتزاعی باشد؟ گرچه ادعای انتزاعی بودن شعر من حرف بی ربطی است اما وقتی هنر مدرن به اوج آبستراکت کامل می رسد ایشان از انتزاع چیزی نمی گویند، در حالی که از من انتظار دارند که منتظر می ماندم تا شعر شعاری و فکسنی گذشته (یعنی واقعیت روز مورد ادعای ایشان) به حد نصاب ایشان می رسید و بعد از مجوز گرفتن از جناب ایشان شروع به سرودن شعر خود می کردم، تا از غافله واقعیت شعری آن روز آذربایجان، که خود ایشان بارها و حتی در به اصطلاح مانیفست خود از آن به بی رحمانه ترین شکل انتقاد کرده اند، جدا نمی ماندم. ایشان می گویند:


شعر مرقاتی آهنگ و ریتم حیات آن روز آذربایجان و مطالبات سیاسی، روانی و تاریخی و ملی مردم آن را در هم آمیزی با اندیشه ای جهانی منعکس نمیکرد. رنگ و بوی بومیت درآن غایب بود.


این دیگر از ادعاهای اداره ممیزی اتحاد شوروی است.

 و من اگر چه به هیچ وجه رغبتی به «پست مدرن سوسیالیسم» ندارم و شعر را مانند جناب بزرگ امین تنها در «مطالبات سیاسی، روانی، تاریخی و ملی» خلاصه نمی کنم و باور دارم که ادبیات ما احتیاج به تجربه های فراوان از هر قماشی دارد، اما با این حال باید خاطر نشان کنم که ایشان حتی شعر مرا بدرستی نخوانده اند، زیرا آنچه در آنجا گفته شده دقیقا منعکس کننده مسائل سیاسی و روانی و تاریخی دهه 60 است، حال اگر ایشان ادبیات مدرن را در چنین «مطالبات»ی آنهم با حال و هوای آن روز شعر آذربایجان خلاصه می کنند، باید دنبال نقد کلاسیک بگردیم.

حد اقل ترین و خوش بینانه ترین معنی سخن ایشان اینست، زمانی که براهنی شروع به سرودن پست مدرنیستی در شعر فارسی کرد می بایست منتظر قافله شعر فارسی می ماند تا به پست مدرنیسم ایشان برسند و بعد شعر خود را می سرود. و یا زمانی که بودلر شعر سمبولیستی خود را می سرود و منتزع از شعر کلاسیک، ناتورالیستی و یا رومانتیک عصر خود سخن می گفت کار مجرد، بی ارتباط با واقعیت روز انجام می داد. فرق تفکر آقای بزرگ امین با تفکر کلاسیک های نوع وطنی در چبست؟ مگر آقای بزرگ تأکید نمی کنند که هیچ نوع کهنه گی  را بر نمی تابند؟ مگر خود آقای بزرگ امین ادعا نمی کنند که  گروه پنج - شش نفرۀ ایشان رسالت نجات ادبیات واقعی و نو و آوانگارد را از دست ادبیات پوسیده، مانده و بوی نا گرفتۀ سابق دارند؟ حال قسم حضرت عباس مدرن، پست مدرن و آوانگارد بودن ایشان را باید قبول کرد یا دم خروس ادعای «واقعیت آن روز شعر آذربایجان» و انتزاعی بودن شعر مرا؟ خنده دار است که ایشان صرفا برای محکوم کردن نقض غرض کرده و برای توجیه با کلمات بازی کنند. «واقعیت آن روز شعر آذربایجان» چیست؟، «مطالبات سیاسی، روانی، تاریخی و... آذربایجان» کدام ها بودند و در قبال آن  معنای آوانگارد چیست؟  آیا ایشان از مدرن و آوانگارد بودن چنین استدلال عقب مانده ای را دارند؟  کسی که در حوزه­ی ادبیات در طلب مطالبات سیاسی آن روز آذربایجان است، شعر را تا معیار «مفید بودن» افلاطونی پایین می کشد. زیبایی شناسی­ای که حداقل دو هزار سال مورد استفاده­ی کلاسیسم بوده است و اکنون دیگر خریداری ندارد.

ب: خود شعر، هم از نظر گوینده و هم از نظر خواننده می تواند یک امر انتزاعی باشد. از نظر گوینده به سه دلیل  میتواند انتزاعی باشد.

اول اینکه بسیاری از مفاهیم آن نظیر عشق، فداکاری، وجدان و صدها مفهوم دیگر مابه ازاء خارجی ندارند و انتزاعی اند.

دوم اینکه شاعر در عمل مفاهیم را از بستر واقعیت موجود خود منتزع کرده و چنانکه در باره آن می اندیشد و یا حس می کند تقدیم می کند: مثلا ستاره­ها را «خوشۀ نقره ای» می نامد.

سوم اینکه پاره ای از صنایع شعری نظیر استعاره و تشبیه خود انتزاع ساز است: «جیغ بنفش»، «پای زمان» که در سخن منطقی جای هیچ اعرابی ندارد، از این مقولاتند.بعلاوه این که هر قدر لایه های معنایی شعر بیشتر و عمیق تر می شود انتزاع آن بیشتر می شود.

از نظر خواننده نیز شعر می تواند انتزاعی باشد، برای اینکه علاوه بر موقعیت های تأثیر گذار همانند حالات روحی، باورها و ...، دانسته های خارج متنی نیز در درک مفاهیم شعر دخالت دارند و می توانند آنرا منتزع کنند. و این تا زمانی که تأویل از مفهوم متن تعدی نکرده یاشد می تواند پایۀ هرمنوتیک مدرن تلقی شود.

 

4


کدام زیبایی شناسی؟

 

یکبار دیگر ناچاریم برگردیم به این گفته­ی آقای هادی قاراچای:


"آقای ناصر مرقاتی از شاعران دهه‌ی 40 هستند که شعرشان در دهه‌ی 70 به چاپ رسید و منظر تازه‌ای از شعر اسطوره‌ای آذربایجان را با زیبایی شناسی کاملا نو به نمایش گذاشت "


بی شک اظهارات آقای قاراچای ناشی از یک کلی گویی بی اتکا به یک سند قابل قبول است. آقای قاراچای نیز همانند آقای بزرگ امین درک درستی از شعر اسطوری ندارند. و چنانکه قبلا نیز اشاره کردم شعر من شعر اسطوره ای نیست! و جای بسی تأسف است که هنوز اطلاعات ما در مورد چندی و چونی بسیاری از مقولات اولیه­ای که لازمه­ی شعر است چنین سطحی و بی پایه است. اما جالبتر از آن عکس العمل جناب بزرگ امین در رابطه با شعر اسطوره ای و نعل وارونه زدن ایشان در رابطه با زیبایی شناسی است. جناب بزرگ امین در این رابطه می نویسند:


"... با آوردن نمونه شعری از مرقاتی نشان خواهم داد که کدام منظر تازه ای از شعراسطوره ای آذربایجان را با کدام زیبایی شناسی کاملا نو به نمایش گذاشته اند؟ نمونه هارا بدلیل عدم تناسخ و تناسب با ادعای فوق قاراچای به فارسی ترجمه نمیکنم که دیگرزبانان تمسخرمان نکنند.

قاپیلاری آچین/ بو آزغین اورگ/ سئوینج سوراغیندا ایکار قانادلارینی آرزیلیر/ هردم ( تالانمیش گونش- تابلو شعری) ** (توضیح در ذیل صفحه از ناصر مرقاتی)

ایکاروس : از اساطیر یونان و رم

 گؤردوک کی اوردا دایانیب فئمیدا/ عدالت قیلینجین ایتیرمیش/(کاری به ساختار فارسی جمله ها ندارم که حداقل باید نوشته میشد : اورادا/ عدالت قیلینجینی ایتیرمیش/ فئمیدا دایانمیشدی

فمیدا : در افسانه های یونانی خدای قانون و عدالت

 وبیز/ اؤلوم اؤلکه سینین یئددی قاتیندان/ قایتاردیق قیلینجین/ وئرگیسی جاندان/ آنجاق آنکیدونون اؤلوم سررینی اؤیره ننمدیک/  (تالانمیش گونش- 2... شعری)

اؤلوم اؤلکه سی : در افسانه های بسیاری از ملل جهان سرزمین مردگان در هفت طبقه درون زمین

آنکیدو : در افسانه های سومر و بابل دوست موجود نیمه انسان- نیمه خدا گیلگمیش

اؤیله کیم / او شریف تانری اؤیره تمیش

اشاره به پرومته از اساطیر یونان

کور سودا اوچ ده نه ال یوموش اودوزانلار/ و بیرده کهنه دییرمانین اسرارینی ساخلایانلار (سرگی شعری)

اشاره به آب کر اسلامی/ و در مصراع بعدی اشاره به داستان "راز استاد کورنئی" از آلفونس دوده  

و بوگونلر فرعون مولکوندن کؤچن زرگری قاقیلداییر

اشاره به آیه ی 22 از باب سوم تورات ...


(تمامی آنچه که در میان علامت نقل قول آورده شده، بجز نوشته سبز رنگ، مربوط به آقای بزرگ امین است و خطوط سرخ رنگ نیز مربوط به تأکیدات خود آقای بزرگ امین است.).


من قبلا در رابطه با همین موضوع نشان دادم که آقای بزرگ امین علیرغم اینهمه اؤلدوررم- بؤلدوررم ها و درازگوش خواندن دیگران درک درستی از شعر اسطوره ای و نیز صنایع شعری ندارند و تمامی لیست ایشان، که بعنوان اسطوره آورده اند، سنخیتی با شعر اسطوره ای ندارد. اما حیفم آمد که به نقد زیبایی شناسانه­ی آقای بزرگ امین نپرداخته این مبحث را تمام شده اعلام کنم.  آقای بزرگ امین می­نویسند:


 "گؤردوک کی اوردا دایانیب فئمیدا/ عدالت قیلینجین ایتیرمیش/(کاری به ساختار فارسی جمله ها ندارم که حداقل باید نوشته میشد : اورادا/ عدالت قیلینجینی ایتیرمیش/ فئمیدا دایانمیشدی"


اصل شعر چنین است: گؤردوک کی اوندا/ دایانیب فئمیدا/ عدالت قیلینجین ایتیرمیش.  چنانکه می بینید در اصل شعر «اوردا«یی وجود ندارد.

احتیاجی به مقایسه­ی دو نوشته از نظر شعریت نمی بینم، زیرا هر گوشی که با ریتم آشنا باشدحتی اگر زبان ترکی را نیز نداند از ریتم خوانش شعر تشخیص خواهد داد که کدام یک شعر است و دیگری نیست. اما ادعای «ساختار فارسی جمله ها» بیشتر به یک شوخی شبیه است تا یک حرف جدی و بیشتر  واماندگی را می رساند- ترفندی کهنه و بی پایه که نشان از کم اطلاعی جناب بزرگ امین به گرامر و ساختار زبان ترکی دارد، بخصوص در مورد حدا اقلی که تعیین می کنند- چرا؟ برای اینکه فرق است بین جواب یک پرسش که بصورت مفعول غیر صریح و جواب پرسش دیگری که به صورت مفعول صریح پرسیده می شود:

سؤال: نه ایتیریب فئمیدا؟                                     جواب: عدالت قیلیجین! 

باید توجه داشت که درجواب داده شده پسوند «ین» علامت منسوبیت است و نسبت قیلینج را به عدالت می رساند، نه به فمیدا و در حقیقت پاسخی است در قبال سوال «چه». و از نظر اصطلاحات شعری زبان فارسی «عدالت قیلینجی» یک اضافه تشبیهی است. خصوصیت پرسش با «چه» و در ترکی با «نه»، اینست که پرسنده مثلا از چه چیز بودن گم شده و یا خریده شده که پائین ترک آورده ام خبر ندارد. اما در سؤال و جواب مفعول صریحی موضوع فرق می کند:

سؤال:  نه­یین ایتیریب فئمیدا؟                    جواب: عدالت قیلینجینی          

حال به این نمونه دقت کنید.

سوال: چه خریده­ای؟                               جواب: میوه خریده­ام.

در اینجا دیگر کسی جواب نمی­دهد که: میوه­ای خریده­ام. و در ترکی: نه ایتیرمیسن؟ جواب: ائوین آچارین! که پسوند «ین» منسوب است به ائو و الزامی در بکارگیری پسوند«ی» بعنوان مفعولیت صریحی در انتهای کلمه­ی «آچارین» وجود ندارد.

در زبان ترکی نیز، همانند بسیاری از زبانهای دیگر در قبال سوال «چه» و «چه چیز را»، هر یک از مفعول­های با واسطه و یا بی واسطه را درست بکار می­برند. و «عدالت قیلینجین» نیز خارج از این قاعده نیست. مضافا اینکه  در شعر، و یا محاورات می توان پاره ای از مفعولهای بی واسطه را بصورت با واسطه بکار برد، کما اینکه در تئاتر و گاها حتی در محاوره مثلا می­گویند: مجنون عقل گم کرده است! و به ترکی: کرم باشین ایتیریب!  این از نظر شعری در پاره ای از موارد اهمیت فوق العاده­ای دارد.  در این نوع جواب ها حالت مفعول صریحی در جواب مضمر و پوشیده است. بنا براین ایراد گیری و اصلاحیه­­ی آقای بزرگ امین از دو جهت بی معنا و پایه است.

لطفا به نمونه هایی که خلاف حکم قطعی آقای بزرگ امین است توجه کنید:

1-      ساچین اوجون هؤرمزلر. (ساری گلین)   شاعر نمی­گوید: ساچین اوجونو هؤرمزلر

2-      اوستاد، بیر قیز سئودیم سیزین دیاردا/ جمعی گؤزللرین او سرداری دی. عاشیق قوربانی/ اوستاد نامه/ آذربایجان ادبییاتی اینجی­لری/بهلول عابدوللایئف/ ص 192 در اینجا نیز شاعر نمی گوید: بیر قیزی سئودیم.

3-      کوراوغلویام ایش بیتیررم/ سنی دونیادان ایتیررم/ باشین بدندن گؤتوررم/بولو، من سنینم، سنین. آذربایجان ادبییاتی اینجی­لری/بهلول عابدوللایئف/ کوراوغلو داستانلاری/ ص 351/ چنانکه اینجا نیز در دو مصرع دیده می شود «ایش» نه بصورت ایشی و «باشین» نه بصورت باشینی  یعنی مفعولیت صریحی بلکه بصورت مفعولیت غیر صریح آورده شده است.

4-      واقیف صمد اوغلو، که مورد علاقه­ی جناب بزرگ امین است، در شعر بی نامی، که در کتاب «من بوردایام ایلاهی» ص 291 آمده، می­گوید:

دلی خاندا آخشام دیر.

دلی قابیل یئر سوپورور.

و نمی گوید: دلی قابیل یئری سوپورور.

و هزاران نمونه دیگر.

ظاهرا زیبایی شناسی ایشان فراتر از این موضوع نه چندان درست نمی رود. اما در واقع هنوز منظر مستور مسئله به جای خود باقیست. به عبارت دیگر کنه زیبایی شناسی آقای بزرگ امین هنوز پوشیده است.

آقای بزرگ امین پس از آنهمه دب­دبه و کب­کبه­ی ساختار شکنی در دستور زبان و در شعر و هزاران چیز دیگر، و بد و بیراه بار این و آن کردن، چرا به یک ترفند کلاسیک از مد افتاده دست می­یازند؟ این یعنی نعل وارونه زدن.  وقتی مردم کوچه و بازار در مورد شوی مرده ای می­گویند « ائوینین دیره­گین ایتیریب!» و نمی­گویند«ائوینین دیره­گینی» ایتیریب، آنها ساختار شکن­تر از آقای بزرگ امین هستند. و این، از نظر «اصل جانشینی» یاکوبسن با «عدالت قیلینجین ایترمیش» در شعر من نمی­تواند هیچ تفاوتی داشته باشد. جناب بزرگ امین قبلا نیز با طرح «واقعیت آن روز آذربایجان» نشان دادند که علی رغم ادعاهایشان برای از میدان به در کردن حریف از هیچ نوع شیوه­ی نقدی صرف نظر نمی کنند. گذشته از آن مگر من داشتم نثر اداری می­نوشتم که ایشان بخواهند، به ویژه با داشتن گوشه­ی چشمی به ساختار شعر فارسی، غلط گیری گرامری آنهم به شیوه بسیار عقب مانده­ای بکنند با آن اعوجاج مضحکی که بعنوان  حد اقل آورده اند.  

این تمامی درک ساختار شکنانه و پست مدرنیستی و آوانگاردی آقای بزرگ امین است از زیبایی شناسی شعر من وقتی که تهدید می کنند:

"... با آوردن نمونه شعری از مرقاتی نشان خواهم داد که کدام منظر تازه ای از شعراسطوره ای آذربایجان را با کدام زیبایی شناسی کاملا نو به نمایش گذاشته اند؟"

و چه بد نشان دادند.

 

________________________________

*_ گروه بازی، سرشتی توطئه گرانه دارد؛ بگذارید برایتان داستان کوتاهی بگویم. که در همین چهار –پنج ماه اخیر اتفاق افتاده است. جوانی از من تقاضای مصاحبه­ای کرد. یکی دو بار بهانه تراشیدم اما بالاخره نخواستم دلش را بشکنم و رضایت دادم. یکی- دو هفته­ای صرف پاسخگویی به سؤالات او کردم و بعد از ارسال پاسخها دیگر از وی خبری نشد. بعد از هیاهوی اخیر دریافتم که جوانک مزبور از طرف گروهی مأمور فهمیدن این مسئله بوده است، که آیا من در دهه­ی چهل نیز چنین اشعاری سروده بودم یانه! و از این رو حدود دو هفته­ای از وقت مرا گرفت. سوالی که می توانست به تنهایی مطرح شود و قطعا جواب درست بگیرد، و نه بشکل این یک ترفند توطئه­آمیز.

 **_ اگرچه در اصل شعر «قاپی­لاری» نوشته ­ام، ولی «قاپ­لاری» شاعرانه تر از قاپی­لاری است. در زبان محاوره می­­پرسند: کیم سن قاپ­دؤیَن؟ این بدان معناست که به مرور زمان مردم زبان را ساده تر می کنند.   ضمنا یادآوری می کنم که در اصل شعر «قانادلارین» آمده است و کلمه «قانادلارینی» یک کلمه ی جعلی  است و ربطی به من ندارد.