.

.

  



  این قلم است نه شمشیر آخته ! (بخش اول)

  ناصر مرقاتی


 


این قلم است نه شمشیر آخته



دو توضیح کوتاه:


1-      اگرچه مقاله حاضر مدتی است که نوشته شده و آماده انتشار است، ولی چند مئله جانبی و از آنجمله گرفتار شدن مقالات حاضر در کامپیوتر از کار افتاده مانع انتشار آن شد.

2-      من این مقاله را از اینرو به زبان فارسی می نویسم که باید جوابگوی مقاله ای باشد که به زبان فارسی نوشته شده است.

 

اخیرا جناب جعفر بزرگ امین گویا در پی خرده حساب هایی که از سالها قبل با آقایان همت شهبازی، هادی قاراچای، کیان خیاو  و دیگران داشته اند، مقاله ای نوشته اند که بی هیچ دلیل محکمه پسند و منطقی ای پای اینجانب را نیز به این مفاصا حساب و کشمکش دیرینه باز کرده اند.

از آنجایی که بنده تا کنون با ایشان هیچگونه بده بستان و خصومتی نداشته ام به نظر می رسد انگیزه ایشان از خط و نشان کشیدنها و دندان قروچه رفتن ها به من، بر می گردد به کلمه «استاد» که آقای قاراچای در مقاله اخیر خود در سایت وازنا ظاهرا من باب احترام به من به کار برده اند. .... تصور ذهنی آقای بزرگ امین از به کار گیری این کلمه توسط جناب قاراچای بجز وجود یک دسته بندی پشت برده علیه ایشان با شرکت من، چیز دیگری نیست:


"... و گنده انگاریتر از اینها شاعر جهانی قلمداد کردن یارغار قاراچای و زاویه ای از مربع برمودای : هادی قاراچای- ناصر مرقاتی- همت شهبازی- کیان خیاو."  (جعفر بزرگ امین/ بیشه که از شیر خال شود دراز گوش نفس کش میخواهد)


از این رو بی هیچ تفحص و بررسی و با «درازگوش» خواندن این و آن چیزهایی را قلمی کرده اند که بخشی از آن در ارتباط با اینجانب است.

اگرچه ابتدا تمایلی به دادن جواب نداشتم و تنها برای خالی نبودن عریضه مقاله طنزی را، که حدود 14 سال قبل در جواب آقای «آلوو» نامی که چیزهایی در انتقاد از من نوشته بود، - و این مقاله فقط یکبار در سال 1377در روزنامه عصرآزادی منتشر شده بود- در وئبلاگ یازی درج کردم، اما بعد، مِن باب تنویر خوانندگان و حتی در مواردی که مبنای اظهارات آقای بزرگ امین بر اطلاعات ناقص و غلط گذاشته شده بود، مِن باب تنویر خود جناب بزرگ امین، و همچنین رفع شبهه ایشان و تبری از شرکت در هرگونه گروه بازی و طرف کشی، و همچنین نقد پاره ای از نظرات ایشان ناچار به ایضاح چند نکته شدم. این نوشته در سه بخش خدمت خوانندگان ارائه خواهد شد.

بخش نخست: مربوط می شود به عدم اطلاعات دقیق آقای بزرگ امین.

بخش دوم: در رابطه با ایراداتی است که ایشان از من گرفته اند و رد ایرادات ایشان است.

بخش سوم:  نگاهی به شیوه های نقد آقای بزرگ امین.

 

بخش نخست:  وقتی اطلاعات کافی نباشد ...

مبنای تمامی به اصطلاح نقد آقای بزرگ امین در باره من خلاصه می شود در این پاراگراف آقای هادی قاراچای که در معرفی شعر آذربایجان (از دهه 40 تا کنون) به قلم رفته و خود جای صحبت های بسیاری را دارد: 


"ایشان آقای ناصر مرقاتی نامی است که بسیاری از جوانان این دوره از جمله خود من در محضر ایشان درس خوانده ایم، مباحث ایشان در زمینه‌ی زیبایی‌شناسی شعر مدرن برای ما بسیار آموزنده بوده است. همانطور که قبلا هم آقای شهبازی اشاره کرده اند  آقای ناصر مرقاتی از شاعران دهه‌ی 40 هستند که شعرشان در دهه‌ی 70 به چاپ رسید و منظر تازه‌ای از شعر اسطوره‌ای آذربایجان را با زیبایی شناسی کاملا نو به نمایش گذاشت. زبان فاخر ایشان با همه‌ی جذابیتش چندان مورد استقبال قرار نگرفت ..."


که می توان تمامی آنرا به چند کلمه تقلیل داد: «درس خواندن در محضر = استاد»، «منظر تازه شعر اسطوره ای»، «زیبایی شناسی مدرن» و  «زبان فاخر» مرقاتی.



1


کلمات «درس خواندن در محضر ایشان= استاد» و «زبان فاخر»! در معروضه آقای قاراچای از انگیزه هایی است که جناب بزرگ امین را غضبناک و آشفته کرده است. ولی غضب از چه؟ از کلمه «استاد»؟! آقای بزرگ امین بی آنکه توجه داشته باشند که «استاد» بکار برده شده در نوشته آقای قاراچای نشان از کم لطفی جناب قاراچای دارد و  بیشتر به آن «درجه ژنرالی» شباهت دارد که به کسی می دهند تا او را از مقامی عزل کنند، به خیال خود دارند استاد آقای قاراچای یعنی سر مار را نشانه می گیرند. و بدین ترتیب جناب بزرگ امین متوجه اصل ماجرا نیستند و تنها با حواشی می جنگند. واقعیت این است که آقای قاراچای حق دارند دیدگاه خود را چنان که دلشان می خواهد بیان کنند و اگر ایشان بر اساس یک ترفند کهنه، «استاد» و «زبان فاخر» می گویند تا سخن بعدیشان نتیجه مطلوبشان را به بار آورد، مربوط  به شخص آقای قاراچای است. آقای قاراچای برای اخذ نتیجه دلخواه، کتمان می کنند که چاپ کتاب من هم زمان بوده با تاریخ خروج پر هیاهوی من از کشور و عدم پخش کتاب شعرم، و بعد تخریب و بعد توطئه سکوت. و اگر محمل فراموشکاری پیش کشیده نشود، این مسئله را هم آقای قاراچای دو بار از زبان خود من شنیده اند و هم حداقل با فراست ذاتی خود می توانستند حدس بزنند. بنا براین جناب قاراچای با جمله ای که  آورده اند در حقیقت کم لطفی خود را نشان داده اند، و نه لطف خود را!  این جهت اطلاع آقای بزرگ امین بود.



2


و همچنین است درجمله:


" ... زبان فاخر ایشان با همه‌ی جذابیتش چندان مورد استقبال قرار نگرفت ..." 

تنها به «زبان فاخر» توجه می کنند و باقی جمله را نمی خوانند. ایرادی که آقای بزرگ امین در این رابطه گرفته اند نیز حاکی از بی اطلاعی ایشان است. ایشان با این تصور که در زبان فاخر نباید «اوشاق» را « اوشاغ»  و «دوداق» را «دوداغ» خواند به گمانشان زبان فاخر شعر مرا به باد استهزا گرفته اند. من باب اصلاع خوانندگان باید عرض کنم که در پاره ای از اشعار من بعضی از کلمات که به حرف «ق» ختم می شوند حتی با وجود پذیرش پسوند های مختلف با حرف «غ» آمده است نظیر «اوشاغ»، «آیاغ»، «اوشاغلار» و ... چرا؟

من بارها در مورد خفگی و خشونت ناشی از بکارگیری حروف «ق» و «خ» در زبان خودمان، همانند زبان آلمانی، صحبت هایی داشته ام. در مواردی آلمانی ها در دیالکت خود  کلماتی را که به «ایق» ختم می شوند به «ایش» تبدیل می کنند و همچنین طی دهه های گذشته در بسیاری از نواحی آلمان حرف «ر» به تأسی از زبان فرانسه به «غ» تبدیل شده است. در زبان آذربایجانی حرف «ق» بیداد می کند. در محاوره بسیاری از مناطق آذربایجان جنوبی از خفگی حرف «ق» به خشونت حرف «خ» پناه برده شده است. نرمی حرف «غ» می تواند در مواردی در زبان آذربایجانی نیز (البته بطور سنجیده) همانند زبان فرانسه و آلمانی، منتها بجای حرف «ق»، مورد بهره برداری قرار گیرد. در حقیقت این مسئله مسبوق به سابق بوده و بصورت طبیعی و در دیالکت پاره ای از لهجه های ترکی مورد توجه قرار گرفته است، کما اینکه در دیوان اللغات الترک کاشغری* صدها لغت نه با حرف «ق» بلکه  با حرف «غ» نوشته شده اند: (قوشوغ: قوشوق ص 234/  قورشاغ: قورشاق ص 271/  دیوان اللغات الترک/ آقای حسین زاده صدیق) و صدها مثال دیگر. در کتاب «لغت جغتایی و ترکی عثمانی» نیز صدها لغت از این دست می توان یافت مانند: اوتلاغ، بارلیغ (وارلیق)، آیاغ و ...

از نظر تلطیف آهنگ شعری، در کلماتی نظیر «اوشاغ» و «قولاغ» و «بولاغ»، هم خفگی حرف «ق» از بین می رود و هم وجود حرف «غ» در انتهای کلمه باعث سکتۀ یکباره کلمه نمیشود در چنین کلماتی امکان و شانس کشش حرف صدا دار ما قبل «غ» کمی بیشتر است، این در پاره ای از موارد در شعر حائز اهمیت است. حال اگر کلمه «داق» و «داغ» از لحاظ کشش آوایی امتحان شود موضوع آشکارتر خواهد شد. 

خوب! می بینید که آن همه هیاهوی ایشان در این مورد از روی ناآگاهی بوده و کلماتی که من آورده ام نه سرخود بکار رفته و نه ناشی از بی خبری بوده، بلکه تلاشی است در لطیف تر نشان دادن مثلا «دوداغ» و «اوشاغ» که هردو اصولا باید لطیف باشند. برعکس نرمی حرف «غ»، اما در شعر «بورکو» ی کتاب تالانمیش گونش خواننده با سیلی از حرف «خ» روبرو می شود که تأکیدی بر خشونت و وحشت است.

حال با این تفاصیل اگر قرار باشد که مبنای زبان فاخر - با همان استدلال جناب بزرگ امین- تنها در نوشتن «اوشاق» و «دوداق»  خلاصه شود، من با ثابت کردن قدمت «اوشاغ» و «دوداغ» حق خواهم داشت که زبان شعرم را فاخر بدانم. ولی اینها در اصل ایرادتی بی پایه و از روی ناآگاهی هستند. کلمۀ ابداعی شاملو یعنی کلمۀ مضحک، اما مناسب «شترگاو پلنگ» چیزی از زبان فاخر او کم نکرده است.

لازم به توضیح است که من در بخش دوم این مقاله به مبحث زبان فاخر و زیبایی شناسی مورد اعتراض آقای بزرگ امین یکبار دیگر و از منظری دیگر برخواهم گشت.


 

3


نکتۀ سومی که ریشه در بی اطلاعی آقای بزرگ امین دارد. در مورد فعالیت های ادبی من است.

جناب بزرگ امین برمبنای این گفتۀ دو پهلوی آقای قارچای:

 

"آقای ناصر مرقاتی از شاعران دهه‌ی 40 هستند که شعرشان در دهه‌ی 70 به چاپ رسید و منظر تازه‌ای از شعر اسطوره‌ای آذربایجان را با زیبایی شناسی کاملا نو به نمایش گذاشت"

اظهار می کنند که:


"شاعری که بعد از نشر یک مجموعه شعر در سکوت خلاقیت فرو میرود، و تا سالیان سال مجموعه شعری نمی سراید و یا نمی تواند بسراید، حضور فعال و بروز ندارد، چشمه خلاقیتش خشکیده است، دیگر اورا نمیتوان شاعر روز و زنده بحساب آورد."

 

بنظرم گفتن چنین چیزی اگر درست هم باشد، که درست نیست، جای در تاریخ ادبیات و بیوگرافی ها دارد، نه در یک نقد ادبی آنهم مدرن! نقدی که ایشان به کرات مدعی آن بوده اند، تأکید بر نقد متن دارد، چیزی که نوشته اخیر ایشان فاقد آنست. اظهارات آقای بزرگ امین، بی آنکه ابتدا به نقد متن شعر من پرداخته شود، نه در حد یک گزاره ساده بلکه بیانگر خصومت بی پایانی است بر مبنای دشمن انگاری:


... گنده انگاریتر از اینها شاعر جهانی قلمداد کردن یارغار قاراچای و زاویه ای از مربع برمودای : هادی قاراچای- ناصر مرقاتی- همت شهبازی- کیان خیاو.

پدید آمده است، و از اینرو ادعای مدرن، یا پست مدرن و آوانگاردی در نقد را فراموش کرده اند. به عبارت دیگر، ایشان با این اظهار نظر نشان می دهند که هیچ شیوه نقدی برایشان مهم نیست بلکه صرفِ کوبیدن دیگران ایشان را متلذذ می کند. چرا؟ برای اینکه اگر می خواستند به چیزی ورای متن بپردازند، اطلاعات ایشان به هیچ وجه کافی نبود از این رو:


اولا: ایشان اگر می خواستند در مورد مرگ ادبی من سخن بگویند لااقل با تایپ اسم من در گوگل باید ابتدا:

الف – از تعداد اشعار و مقالاتم که پس از چاپ تالانمیش گونش نوشته شده و در سایت ها و بلوگ های مختلف درج شده آگاه می شدند.

ب –  قبلا اوتو بیوگرافی ادبی مرا که  شش سال پیش در سایت «Tabrizinfo» و اخیرا «Azyurd» آورده شده می خواندند. و می دانستند که دفتر اشعار سالهای 40 من  به خط علیرضا نابدل و پاره ای از دست خط های سهند و همچنین دفتر اشعار به خط خود نوشتۀ ساهیر چگونه در سال 1349 توسط دوستی طعمه آتش ترس بی دلیل از ساواک شده است.

در واقع ایشان هیچ یک از این اطلاعات را ندانسته و بی توجه به دخالت عوامل جانبی که می تواند زندگی هر کسی را تحت الشعاع قرار دهد- کما اینکه زندگی مرا نیز تحت الشاع خود قرار داد-، بی توجه به مسائل سیاسی و مهمتر از همه بی توجه به دست تنگی های اقتصادی که گریبان بسیاری از نویسندگان را گرفته است، حکم مرگ ادبی مرا صادر می کنند. و من، مِن باب اطلاع ایشان عرض می کنم: اشعار کتاب تالانمیش گونش شعر هائیست که بعد از سالها سیاست زدگی از میان سروده های سال های 1365 و یا درست ترش  1367 تا 1370 انتخاب شده و خدا اموات دوستی را، که به طیب خاطر تایپ و صفحه آرایی چند بارۀ آن و نق زدن های مرا تحمل کرد و دوست دیگری که هزینۀ چاپ آنرا با گشاده دستی و سعه صدر پرداخت و هیچگاه به زبان خود نیاوردند، بیامرزد که اگر آنان نبودند حتی آن کتاب دوازده شعری نیز حق حیات پیدا نمی کرد. و من نیز در قبال این مرحمت ها حق تألیف نگرفتم و آنرا به شاعرانی که توان چاپ اشعار خود را نداشتند بخشیدم. و باز هم مِن باب اطلاع ایشان باید به عرض برسانم که من درحال حاضر اقلا دو کتاب شعر و اقلا دو کتاب مقالات نقد و قاراوللی (طنز سیاه)  آماده چاپ دارم و اگر جناب بزرگ امین علاقمند به ادبیات ترکی هستند و پولی در بساط دارند، بجای زنده بگور کردن بنده کار خیری است، پای پیش بگذارند بسم الله.

ثانیا: به جای توهم پنداری و زدن انگ، راه انداختن جار و جنجال و توهین «درازگوش» خواندن، این و آن که بازی کودکانه و کاریکاتوری به ارث رسیده از نقد دهۀ چهل است و صرفا برای از رو بردن حریف به هر قیمتی، دلسوزانه اما بی گذشت به بررسی خود متون و تأکید بر نفاط ضعف و تشویق نقاط قوت هر یک از آنها می پرداختند و ندانسته های شاعران را می آموختند. و همچنین با تشریک مساعی دیگران نسل نقادانی را تربیت می کردند که آیندۀ نقد ادبی آذربایجان را تضمین کنند.

ثالثا:  یکباره با شیوه و نوع نقدشان تعیین تکلیف می کردند. به نظرم ادعای مدرن، یا آوانگارد و یا پست مدرن بودن اولا خلط مبحث است و ثانیا به تنهایی کافی نیست و اصولا هر یک از  مقولات فوق نقد خود را می طلبند. خصوصا اینکه نقد ایشان بسته به هر پاراگرافی فراتر از این نقد های گونگون می رود. و من به جای خود توضیح بیشتری خواهم داد.